نگاهی به آخرین فیلم نیما جاویدی به مناسبت اکران در سینما آسیا کرمان
طعم متفاوت سرخپوست
چند سال پیش که فیلم «ملبورن» اکران شد نوید حضور کارگردانی کاربلد را داد که تعلیق و شیوه جذب و چه بسا میخکوب کردن تماشاگر را به خوبی میداند. حالا او بعد از چند سال با سرخپوست، به دنبال تجربه سینمای محض رفته است و ثابت کرده است گاهی فیلمهای دوم خیلی بهتر از فیلمهای اول از آب درمیآیند.
سرخپوست،یک تجربه در باب سینمای محض است،اثری ساختارگرا،که توجه ویژه کارگردان به فرم در آن حس میشود و فیلمساز بر همین مبنا روایت و داستان اثرش را پیش میبرد. فیلم متناسب است،همهچیزش سر جای خودش طراحی شده و فرم روایی این چنینی در سینمای ما کمتر اتفاق میافتد. سرخپوست،از همان ابتدا پرکشش و جذاب است، و از همین اولین سکانس به بیننده هشدار میدهد که با یک فیلم متفاوت روبهرو است.سکانس افتتاحیه فیلم، بسیارچشمگیر است، سربازهایی زیر باران سیلآسا، چوبهداری را از جای درمیآورند. موسیقی و دوربین دو یار جدانشدنی فیلمساز در مسیر بیان روایت است. فیلم با معرفی شخصیتها پیش میرود. «جاهد» نوید محمدزاده، رئیس زندانی است که قرار است منتقل شود، همهچیز در حال جابهجایی است و جاهد با اعتمادبهنفس کامل،در حال مدیریت انتقال زندان است.بار دیگر، فیلمساز اشارهای به چوبه دار میکند،این بار پیرمردی مقابل جاهد نشسته است که از او خواسته شده در عوض چند روز مرخصی، چوبه دار را در زندان جدید برپا کند و پیرمرد زندانی با خود و جاهد کلنجار میرود تا از این کار طفره رود زیرا باورش این است که چوبه دار،ابزار کشتاری است که میتواند اعدام با آن دامن همه را بگیرد با وجود اینکه تمرکز فیلمساز بر فرم و ساختار اثرش است، اما درون مایههایی از اخلاقیات و عدالتطلبی و پرسشهای بنیادین درباره حق و باطل خودنمایی میکند که با گسترش داستان، بیشتر میشود و صورت بارزتری به خود میگیرد.
داستان سرخپوست،وقتی به اوج خود میرسد که یک زندانی معروف به احمد سرخپوست در میان جابهجاییها و درست زمانی که جاهد ترفیع درجه و ارتقا شغلی گرفته است،گم میشود.از همین جای داستان،سرخپوست تبدیل میشود به نبرد و کشکش و چالش میان این دو.
کارگردان با حبس کردن دوربینش در دالانهای تنگ و تاریک و تمامنشدنی زندانی متروکه، نبرد جاهد برای پیدا کردن سرخپوست را به تصویر میکشد، هوش او را در مقابل هوش سرخپوست به محک میگذارد و با وارد کردن شخصیتهای فرعی در موقعیت مناسب،هرلحظه این کشمکش و جستجو را جذابتر میکند. فیلم بردار اثر با کادربندیهای آگاهانه نماهایی چشمنواز،را به تصویر میکشد دوربین آزادانه میچرخد اما به زیبایی حس خفقان زندان را منتقل میکند. جاویدی با تسلط و تکیه بر دانش خود، دکوپاژ فیلمش را طوری طراحی کرده که دوربینش همیشه چند قدم جلوتر از بیننده به حرکت در میآید و با استفاده از موسیقی که به خوبی روی تصاویر سینک شده و کاملا متناسب است داستان فیلم را جلو میبرد به طوری که تماشاگر گاهی از فیلم عقب میافتد و به همین دلیل مجبور است در اتمسفر فیلم خود را رها کند و به قولی در فیلم غرق شود. با این حال، فیلمساز، با نشانهگذاریهای تصویری سعی میکند سرنخی به بیننده بدهد و با حبس کردن جاهد در سلولی که قفلش خراب است و روی دیوارش چوبه داری ترسیمشده است، قصهگوییاش را ادامه میدهد.
هر راهی که رییس زندان میرود وتماشاگر را با خود میکشد به چندین راه مختلف ختم میشود.جاویدی در عین توجه ویژهاش به فرم داستان گوی خوبی نیز هست و داستان اثرش از یک چارچوب مشخصی برخوردار است اگر چه که پایان فیلم میتوانست به گونه دیگری رقم بخورد اما این امر هم سلیقهای است. تدوین اثر دارای ریتم و تمپو مناسبی است به طوری که بیننده تبدیل میشود به چشمان جاهد،با او همراه میشود و به دنبال سرخپوست میگردد و در زندان بزرگ و خالی فیلم گشت میزند.
دو شخصیت جاهد و سرخپوست درست مثل دو خط موازی هستند که اگرچه به هم نزدیک میشوند اما هیچگاه به هم نمیرسند و اینجاست که تماشاگر به این نکته پی میبرد که جاهد و سرخپوست،به هم شباهت زیادی دارند و از این رو است که در تمام فیلم با وجود غیبت سرخپوست به جز (یک سکانس کوتاه هنگام خروج از مخفیگاه) با شنیدن صدای نفسهای مضطربش باز هم فکر میکنیم شاید سرخپوست در جاهد حلول کرده و این صدا از سینه جاهد برمیخیزد و این جاست که سرخپوست به شمایل یک روح و شبه در فیلم حضوری موثر دارد. از منظر زیبا شناسی «سرخپوست» که بیشتر لوکیشن آن در زندان است، با محدود کردن جو و فضای داستانیاش، هم فضاسازی میکند و هم به فیلمساز امکان میدهد با دست بازتری قصهاش را بسط دهد. حبس شدن طولانیمدت دوربین در زندان و موفقیت فیلمساز در حفظ ریتم، بسیار چشمگیر و تاثیرگذار است.اما پایان فیلم همانطور که اشاره شد گرچه میتوانست به گونهای دیگر باشد اما ویژگی مهم آن این است که کلیشهای و تکراری نیست و بیش از سایر قسمتهای فیلم بیننده را غافلگیر میکند و به او ثابت میکند که احمد و جاهد شبیه هم هستند و تمام این ماراتون عجیبوغریب، یکجور بازی قدرت میان دو مرد باهوش بوده است.
اما آنچه که شاید یکی از نکات مثبت این فیلم محسوب میشود نقش آفرینی درخشان نوید محمدزاده است بازی که بهشدت غیر تکراری متفاوت و کنترلشده است و البته گریم درخشان او باشقیقههای خاکستری شده نقشش را باورپذیر میکند.سرخپوست طعم متفاوتی دارد که تماشای آن توصیه میشود.
رضا فدایی