علیرضا فدایی کرمانی- مهدی بوستانی شهربابکی از فیلمسازان موفق و پرکار کرمانی است که دانش سینمایی خوب، موفقیتها و جوایز متعدد بینالمللیاش، نتوانسته بیادعاییاش را بگیرد، او به دور از حواشی تنها بر ساخت فیلم و نوشتن متمرکز است. بوستانی متولد ۱۳۵۷ کرمان و فارغالتحصیل کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. او تاکنون بیش از ۳۰ فیلم کوتاه و مستند و انیمیشن را کارگردانی کرده است که برخی از این آثار همانطور که اشاره شد در جشنوارههای معتبر بینالمللی زیادی حضور داشته و چندین جایزهی بینالمللی نیز دریافت نموده که از این میان میتوان به نشان ویژهی «نیو انیمیشن امریکا» برای فیلم «مراسم پردهبرداری»، دو جایزه ویژه از فستیوال «ابرهاوزن» برای فیلم «محکوم» در سال ۲۰۰۱، شرکت در هفتهی فرهنگی ایران در پاریس و... اشاره کرد.
مهدی بوستانی علاوه بر فیلمسازی دستی بر قلم دارد و ده فیلمنامهی سینمایی و چندین فیلمنامهی کوتاه و انیمیشن و همچنین سه کتاب شامل: مجموعه داستان «فکر کردی به همین راحتیهاس؟»، «حرمت: دو فیلمنامه» و «بلندای فیلم کوتاه: مجموعه مصاحبههای تحلیلی» را نیز در کارنامهی هنری خود دارد. هفتهی گذشته فیلم مستند «دست به داران» که موضوع آن قالیبافی در روستای فیضآباد راور بود جایزه و عنوان بهترین فیلم کوتاه مستند فستیوال بینالمللی فیلم آسیایی فیلیپین را کسب کرد. با مهدی بوستانی شهربابکی گفتوگویی انجام دادهام که در ادامه میخوانید:
داستان علاقهمندی و گرایش شما به سینما و فیلمسازی چگونه آغاز شد؟
از نوجوانی به خواندن داستان و رمان علاقهمند بودم ولی مشکل این بود که بچهی درسخوانی هم بودم و این یعنی اینکه بنا به جوّ عمومی و عرفی در دبیرستان باید ریاضی یا تجربی میخواندم. ولی همان سال دوم ریاضی که دیگر به دلیل بیعلاقگی و بیهویتی، درسم هم چندان تعریفی نداشت، فهمیدم که اشتباه کردهام. شوق نوشتن و خواندن داستان و فعالیت در این کسوت، باعث شد که همان موقع علاقهام به فرزند خلفِ ادبیات داستانی، و البته شاید هم ناخلف! یعنی «سینما » بیشتر شود و چون سینما امکان دیده شدن بیشتر و امکان نقدتری به مؤلفش میدهد، عزمم جزم شد که در دانشگاه، سینما بخوانم و این شد آغاز این عشق و عاشقی پرفراز و نشیبی که در وصف آن گفتهاند: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
از اولین فیلمی که ساختید و خاطرهای از آن برایمان بگویید؟
شهریور ۱۳۷۶ که دو ترم دانشگاه را پشت سر گذاشته بودم فیلم کوتاه داستانیای ساختم با کمک خانواده و آشنایان با همان بضاعت ناچیزم در سواد و توان و سرمایه با نام «محبت، دوست، آغوش» که چیزی جز یک دستگرمی نبود. نقش اصلیاش که پسرکی هفت هشت ساله بود را یکی از اقوام بازی کرد؛ محمدحسین حیدریان که امروزه وکیل جوانی در همین کرمان خودمان است، و نقش مادرش را دخترخالهام و نقش معلمش را مادر خودم و نقش عمویش را هم شخص شخیص خود خودم! آن فیلم (هرچند از مدتی بعدش آن بیچاره را جزو کارنامهام نام نمیبردم) بسیار چیزها به من آموخت، خیلی بیشتر از واحدهای دانشگاهی. فیلم بعدیام مستندی بود با نام «خانه در سنگ» که چند ماه بعدش در روستای میمند شهربابک ساختم و آن را اولین کارم جا زدم که خیلی قویتر از فرزند ضعیفالبنیه قبلی از کار درآمد.
وقتی از فیلم کوتاه حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ و فیلم کوتاه باید واجد چه ویژگیهایی باشد؟
فیلم کوتاه فقط به کوتاه بودن مدتزمانش تعریف نمیشود. باید ماهیتی داشته باشد که قابل کوتاهترشدن یا بلندترشدن، نباشد؛ یعنی یک «آن» و جوهرهای داشته باشد که فقط در قالب کوتاه معنا پیدا کند، چه در داستانش، چه در نحوه روایتش و یا در شکل بصری و تجربیاش. فیلم کوتاه خوب چنین ویژگیای دارد. داستان فیلم کوتاه برشی طلایی از یک واقعه است که قبل و بعد از آن برش زمانی را در ذهن مخاطب میسازد و او را به تعامل و تفکر وامیدارد. فیلم کوتاه، لقمهی آماده جلوی مخاطب نمیگذارد. مخاطب جدیتر و باسوادتر و با شاخکهای تیزتر میخواهد. وجه سرگرمی برای فیلم کوتاه چندان معنایی ندارد. دنبال مخاطب گسترده و عام هم نمیگردد. مخاطب محدود ولی مناسب را به مخاطب فراوان و عامی و تلویزیون بین ترجیح میدهد.
از منظر آسیبشناسی، مهمترین آفتهای امروز فیلمسازی کوتاه چیست؟
روزگاری مثلاً ده پانزده سال پیش، فیلمهای کوتاه از کمبود سرمایه و نبود عوامل حرفهای و امثالهم رنج میبردند اما ذات و جوهرهشان و تفکری که پشت داستانشان بود، باعث نجاتشان میشد. الآن متأسفانه ماجرا برعکس شده است. خیلی از فیلمسازان آنقدر درگیر زرقوبرق حرفهای گری و توی چشم کردن سرمایه برای بیننده و همکاران و رقبا و پز دوربین و تجهیزات آنچنانی و عوامل نامی را دادن شدهاند که اصل قضیه را رها کردهاند و چسبیدهاند به فرع. شاید به همین علت است که تعداد فیلمهای تأثیرگذاری که در ذهن بمانند، اینقدر کم شده است. جشنواره زدگی هم آفت دیگری است؛ اینکه فیلمساز بخواهد بنشیند و رصد کند که چه موضوعی و چه نوع روایت و ساختی احتمال موفقیت جشنوارهای داخلی یا خارجی دارد یا ندارد. هر چند عموماً هم چنین محاسبهگریهایی به نتیجه نرسیده و نمیرسد ولی خب خیلیها تقلید را راه موفقیت تصور میکنند. شاید تکوتوک به مراد دل هم برسند. ولی به نظرم اگر فیلمساز یا اصلاً هر هنرمندی در وهلهی اول در پی ارضاء شخصی نباشد و به کسی جز خود پاسخگو باشد، دیگر چیزی جز یک بسازوبفروش خودفروخته نیست و نتیجه کارش هم چیز قابل دفاعی درنمیآید.
از نظر شما مهمترین موانع در بحث تولید فیلم کوتاه چیست؟
بستگی به فیلمسازش دارد. هنوز کسانی هستند که کمبود سرمایه به کیفیت آثارشان لطمه میزند. خصوصاً در سطح آماتور و نیمهحرفهای. درصورتیکه ممکن است ایدهی درخشانی داشته باشند. از آنطرف همانطور که در جواب سوال قبلیتان گفتم، کسانی هم هستند که با سرمایه و قدرت زیاد کار دست خودشان میدهند یا امر بر آنها مشتبه میشود که با پول و نفوذ هر چه بیشتر، فیلم بهتری خواهند ساخت؛ که در عمل میبینیم اینچنین نیست. هر چند بههرحال سینما هنری متکی به سرمایه است و روزبهروز هم گرانتر میشود. مثل همهچیز دیگر. تورّم لجامگسیخته مملکت در سینما هم خودنمایی بسیار دارد و اختلاف طبقاتی و فرق فرودست و فرادست در سینما نیز خود را همچون جامعه نشان میدهد و جامعه بی طبقه در سینما و میان فیلمسازان نیز توهّم شیرینی بیش نبود و نیست.
بهعنوان رئیس سابق هیاتمدیرهی انجمن فیلم کوتاه ایران از اهداف و رویکرد و وظایف این انجمن برایمان بگویید؟
انجمن فیلم کوتاه ایران «ایسفا» که در سال ۸۳ تأسیس شد، یکی از سی و دو صنف زیرمجموعه خانه سینما است و در حال حاضر چیزی حدود سیصد و شصت هفتاد عضو دارد در سمتهای کارگردان، فیلمنامهنویس، تصویربردار، تدوینگر، صدابردار و صداگذار. اینها حرفهایهای فیلم کوتاه هستند که کمیت و کیفیت آثارشان در حدی بوده است که توانستهاند عضو خانه سینما شوند وگرنه تعداد فیلمسازان فیلم کوتاه خیلی بیشتر از این حرفها است. ایسفا و تمام صنوف دیگر خانه سینما صرفاً یک تشکل صنفیاند که جز حق عضویت اعضاء درآمدی ندارند و نه میتوانند و نه طبق اساسنامههایشان اجازه دارند که کار تولید داشته باشند. برگزاری سالانه جشن مستقل فیلم کوتاه شاید یکی از اصلیترین کارهای ایسفا است. جشنی که به دور از هرگونه ملاکهای جشنوارهها و بدون توجه به موضوع و ممیزی آن و تنها با در نظر داشتن ملاکهای سینمایی به شکل آکادمی برگزار میشود که البته ناگفته نماند بدون ایراد هم نیست. درمجموع صرفاً میتوان انجمن فیلم کوتاه ایران را خانواده فیلم کوتاه حرفهای دانست. کسانی که شماره نظام سینمایی دارند و یک کارت هویت شغلی حرفهای.
آیا با جریان فیلمسازی و فیلمسازان کرمانی در ارتباط هستید و چه جایگاه و دورنمایی را برای فیلمسازی کرمان متصورید؟
بله کمابیش. خوشبختانه در این سهچهارساله موج جدیدی در میان نسل جدیدتر فیلمسازان کرمانی به راه افتاده که افق دیدشان فراتر از استان و رقابتهای استانی است و به سطح ملی و حتی بینالمللی میاندیشند و تا حدودی هم موفق بودهاند. هر چند این دسته از فیلمسازان اکثراً در تهران ساکناند و شاید از نگاه کسانی که در زادگاه خود ماندهاند، حالا چه ناخواسته و چه شاید هم خودخواسته، ممکن است مورد «انقلت» قرار گیرند که دیگر کرمانی نیستند و پایتختنشین شدهاند و در سرشماری فیلمسازان استان مورد شمارش واقع نشوند ولی کیست که نداند سیاست تمرکزگرایی در سطوح حرفهای خصوصاً در مشاغل هنری و اجبار به پایتختنشینی موجب مهاجرت اکثر فیلمسازان حرفهای از اقصا نقاط کشور به تهران میشود وگرنه زندگی با هزینههای چند برابری و گرفتار دود و دم و ترافیک و هزار دردسر زندگی در تهران شدن، چیزی نیست که از سر خوشی و به اختیار، گزینه انتخابی کسی چون من و امثال من باشد. ولی چه میشود کرد وقتی به قول رخشان بنیاعتماد در فیلم مستند «تمرکز» که در دهه ۶۰ ساخته است؛ از تمرکز، تمرکز زاییده میشود و از محرومیت، محرومیت.
نام کرمان چه چیزی را در ذهن شما متبادر میکند؟ آیا ساخت فیلمی با موضوع یا جغرافیای کرمان را در برنامه خود دارید؟
کرمان برای من یعنی خانه، یعنی مادر؛ یعنی تا دو سال پیش، پدر؛ یعنی دو خواهرم؛ یعنی پشتوپناه؛ یعنی گذشته؛ یعنی کودکی و نوجوانی؛ یعنی دنیایی خاطره از هر جایش. هر چند کرمان من با کرمان امروز خیلی متفاوت است و من امروزه خیلی جاهای شهر را نمیشناسم. بس که توسعهیافته است و بزرگ شده است. باوجودی که از ۱۸ سالگی دیگر بهطور پیوسته در کرمان زندگی نکردهام یعنی از سال ۷۵ که رفتم اصفهان برای دورهی لیسانس و بعد هم که از سال ۸۰ که برای فوقلیسانس آمدم به تهران و تا به امروز ساکن آنم، ولی تا امروز و تا همیشه هیچ جایی برایم معنای وطن نداشته است جز کرمان و کمی هم شهربابک که شهر آباء و اجدادیمان است. در شروع کارم و تا سالها بعد از اقامتم در تهران، اکثر فیلمهایم را در کرمان و یا شهربابک و یا همین حوالی مثل راور و بم ساختهام اما خب کمکم اقتضائات حرفهای ایجاب میکرد که بخواهم فضا و فولکلور و مناسبات و مردمان دیگری را هم تجربه کنم. باز هم راه دوری نرفتم و فضای فیلمهای داستانیام از سه استان جنوبی یعنی خوزستان و بوشهر و هرمزگان که بههرحال اشتراکات فرهنگی و زبانی و عرفیشان با ما کرمانیها زیاد است، خارج نشد. تهرآنهم که بههرحال الآن ۱۹ سال است که محل زندگیام است و طبیعی است که در آن و درباره آن، فیلم بسازم. خصوصاً مستندهایم در مورد ناهنجاریهای کلانشهری و پادرهوایی میان سنت و مدرنیته در آن.
تابستان سال پیش بود که بعد از بیست سال به روستای فیضآباد راور رفتم و در مورد قالیبافان آنجا مستندی ساختم با نام «دست به داران» و در آن علاوه بر شخصیتهای جدید، بعضی از کسانی را که در فیلم بیست سال پیشترم با نام «آوایی که هنوز زنده است» حضور داشتند، پیدا کردم که فرضاً آن زمان دخترکی هشت ساله بود و حالا زن جوان ۲۸ سالهای است با یک کودک شش ساله. یا زنی باردار بود که حالا پسر بیستسالهاش در کنارش نشسته است برای فیلم جدید. خیلی این تجربه برایم شیرین و لذتبخش بود. طبیعی است که کار کردن در میان همشهریان و هملهجهایها و هم استانیها برایم دوستداشتنی باشد، مخصوصاً وقتیکه غربتنشینی تو را دور میکند از وطنت، ولی نمیشود هم که خودت را به یک جا و یک اقلیم محدود کنی وقتیکه احساس میکنی دغدغه و حرفی همهشمولتر از مردمان دیار خودت داری. آنهم در زمانه و زمینهای که سبک زندگی نوین دارد زندگی همهمان را شبیه به هم میکند، آنهم نهفقط در سطح کشور که حتی در سطح جهانی. همه ما انسانها در هرکجای این کرهی خاکی مخلوق یک خداییم و عین همایم، اگر که بگذارند.