به جمعیتی که در هنگام ورود به هشتی، صدای ساز سنتور عباس سعیدشبانی و دف عرشیا یزدانپناه نمیگذارد به رفتن ادامه دهند میپیوندم. پیرمرد و پسر نوجوان در ورودی بنا نشستهاند و همه فضا را در آغوش نواهای زیبای سازهای خود گرفتهاند. گوش فرا میدهم و از در چوبی کوتاهی عبور میکنم و به اولین حیاط مدرسهای پا میگذارم که حدود 80 سال پیش، دختران این شهر برای علمآموزی به آن پا گذاشتهاند. معماری باشکوه بنا و گلدانهای شاداب شمعدانی که اینجا و آنجا نشستهاند و جمعیتی که میآیند و میروند صحنهای است مکرر. شرشر آب حوض و صدای سنتور و دف.
نمیدانم تماشا را از کجا شروع کنم که به جلوی پلههای پایاب قنات میرسم. چند جلد کتاب روی نیمکتی چوبی و گلدانهای شمعدانی کنارشان توجهم را جلب میکند. میایستم تا تصویری از آن ثبت کنم که دختر جوانی با خوشرویی به سمتم میآید و از من دعوت میکند که بنشینم و کتابهایی آنجا هست را بخوانم. کمی بعد، پسر جوانی به او میپیوندد و هر دو به مهربانی شروع میکنند به توضیح دادن دربارهی کتابها و از من میخواهند تا دیگر کتابهایشان را هم ببینم. خودم را معرفی میکنم و کمی بعد، ما سه نفر کنار یکی از ستونهای حیاط اکونوموزه نشستهایم و داریم دربارهی یک ایدهی فرهنگی تازهتولد یافته گفتوگو میکنیم.
پژمان بختیاریِ 30 ساله و مهلا کریمیِ 22 ساله، هر دو دانشآموخته معماری هستند و دغدغه فرهنگ را دارند و دلشان میخواهد کتاب خواندن را از یک عمل فانتزی و شعاری به یک عادت فرهنگی تبدیل کنند. سرمایهای برای راهاندازی یک مجموعه فرهنگی بزرگ که در آن بتوانند بذر آرزوهایشان را بپرورانند ندارند پس، به اداره کل میراثفرهنگی مراجعه و درخواست میکنند تا اتاقی و یا خانهای سنتی به آنها بدهند. اما شرایطی که برای واگذاری لازم بوده را نداشتهاند پس به راه دیگری میروند. مهلا میگوید که خیلی جاها را از نزدیک دیدیم؛ مدرسه ایرانشهر، موزه زرتشتیان، سرای گلشن، کاروانسرای گنجعلیخان و سرای گلشن و چند خانهی شخصی با معماری سنتی را دیدیم ولی نتوانستیم برای خودمان مکان مناسبی که نیاز به سرمایهگذاری بالایی هم نداشته باشد پیدا کنیم.
با این وجود اما این دو همکار دلسرده نشده و از تلاش خود دست برنمیدارند. بختیاری میگوید که به موزه بانو حیاتی سر زدیم و دیدیم غرفهای خالی است. از مدیریت مجموعه خواستیم که آن را به ما بدهند و طرحمان را هم ارائه کردیم ولی از آنجا که غرفههای موزه برای هنرمندان در نظر گرفته شده است، امکان واگذاری به ما وجود نداشت. مدتی که گذشت اما مدیریت محترم موزه به ما گفت که اگر در فضای عمومی موزه بخواهید فعالیتی فرهنگی داشته باشید ما همکاری میکنیم.
پس از این، بختیاری و کریمی تعدادی کتاب از کتابخانهی شخصیشان برمیدارند و به موزه بانو حیاتی میآیند. مدیریت موزه تعدادی صندلی و میز در اختیارشان قرار میدهد و آنها تصمیم میگیرند در شروع اجرای طرحشان، در مناسبتهای خاصی به موزه بیایند و بازدیدکنندگان را از لذت کتاب و کتابخوانی هم بهرهمند کنند.
به گفتهی بختیاری، آنها میخواهند در قالب یک گروه فرهنگی و هنری این فعالیتشان را پیگیری کنند و این گروه فعلا اما با حضور خودشان دو نفر و با نام «هونر» شکل گرفته است. او میگوید: «طرحهای زیادی در ذهن ماست و میدانیم که نمیتوانیم انقلاب کنیم اما میدانیم که در حد توانی داریم میتوانیم جرقهای کوچک بزنیم و روشناییای هرچند کوچک ایجاد کنیم».
او توضیح میدهد: «برای شروع کارمان، 28 اردیبهشتماه امسال و روز جهانی موزه بود که اینجا آمدیم و با ارادهی شخصی خودمان و امکاناتی که مدیریت موزه در اختیارمان گذاشت نخستین طرح کتابخوانی در موزه را اجرا کردیم و حالا امروز که روز جهانی صنایعدستی است از صبح تا عصر در موزه خواهیم ماند و بازدیدکنندگان را به کتابخواندن دعوت میکنیم».
بختیاری ادامه میدهد: «سعی میکنیم که کتابهای مرتبط با همان مناسبت را عرضه کنیم و در کنار آن، آثاری از مشاهیر کرمان و شاعران بزرگ ایران از فردوسی و حافظ و سعدی گرفته تا پرویناعتصامی و دیگر شاعران را هم قرار میدهیم...
همچنین، تعدادی رمان و کتاب داستان هم داریم. شاید کسی که برای بازدید موزه میآید فرصت نداشته باشد همهی یک کتاب را بخواند اما همان چند دقیقه که آن را ورق میزند و میخواند هم به نظر ما میتواند تاثیر خوبی بگذارد».
از آنها میپرسم آیا از کارشان استقبال هم میشود؟ کریمی میگوید: «در این دو برنامهای که داشتیم، استقبال بسیار خوب بود. تقریبا همه دعوت ما را میپذیرند و به خواندن مشغول میشوند. البته دلنشینی و زیبایی فضا هم رغبت بیشتری ایجاد میکند».
و بختیاری یاد خاطرهای میافتد از برنامهی قبلی که داشتند و تعریف میکند چند سرباز به موزه آمدند و وقتی از آنها خواسته تا روی بوم آنجا به یادگار چیزی بنویسند، سربازان قصد شیطنت کردهاند او ولی برای آنها دربارهی طرحشان توضیح میدهد و کمی بعد، یکی از سربازان در گوشی موبایلش شروع به جستوجو برای پیدا کردن جملهای زیبا میکند تا بر آن بوم بنویسد و این تغییر کوچک در رفتار آنها برای بختیاری و کریمی اسباب شادی و انگیزهی بیشتر میشود. یا به یاد میآورد که فردی را دعوت به کتاب خواندن میکند و او میگوید که سواد خواندن ندارد. بختیاری از او میخواهد تا اجازه دهد خودش کتاب تهخیار مرادیکرمانی را بخواند و او هم میپذیرد و در کنار هم مینشینند به خواندن و شنیدن. لذتی وصفناشدنی برای هر دو نفرشان.
بختیاری میگوید: «ما در همین مدت کوتاه متوجه شدیم که اگر کتاب خوب و معرفی هم خوب باشد، مردم به خواندن جذب میشوند».
آنها قصد دارند در ادامهی برنامهشان، اگر کسی کتاب خاصی خواست برایش سفارش دهند تا بتوانند فروش کتاب را هم انجام دهند.
در حین گفتوگو مهلا مدام برمیخیزد و سراغ افراد جدیدی که وارد موزه شده و به سمت آنها میآیند میرود و این کار را بارها و بارها تکرار میکند.
آنها فعلا ایدهشان را در دو مناسبت اجرا کردهاند اما از اول تابستان یا بهطور دائم یا دو، سه روز در هفته در موزه مستقر خواهند شد.
این دو جوان پرانگیزه و فرهنگدوست کرمانی اگرچه کارشان را با کتابخوانی شروع کردهاند ولی این همهی هدفشان نیست. بختیاری میگوید که چهقدر دوست دارند جلسات نمایشنامهخوانی و نقد کتاب و حتی معرفی کتاب را هم برگزار کنند.از او دربارهی مشکلاتشان میپرسم. او توضیح میدهد که در فضای عمومی موزه با وجود اینکه حمایت مدیریت مجموعه و همراهی و حمایت غرفهداران را با خود دارند کار برایشان سخت است. بختیاری میگوید: «اگر بخواهیم فضای مناسبی را اجاره کنیم با هزینههایی که دارد تواناییاش را نداریم. اگر اتاقی با اجارهی پایین داشتیم یا مثلا یک وام با دورهی تنفس چندماهه میتوانستیم بگیریم تا کارمان را راه بیاندازیم خیلی بهتر بود».
او با قدردانی از حمایت مدیریت موزه حیاتی میافزاید: «با همهی حس خوبی که از این کار داریم ولی اینجا با مشکلاتی مواجهیم؛باید براساس ساعات کاری موزه کار کنیم و محدودیت فضا و چیدمان کتابهایمان را هم داریم». کمبود کتاب هم از دیگر مشکلاتی است که او به آن اشاره میکند.
بختیاری میگوید:«ما قرار گذاشتیم که در این کار فرهنگی و هنری زنده بمانیم و حالا اگر شرایطی بهوجود میآمد که میتوانستیم درآمدی کسب کنیم،حتما میتوانستیم زنده بمانیم. با این وجود،همه تلاشمان را برای اجرای این ایده به کار میگیریم. دلسردی هم وجود دارد ولی سعی میکنیم تا جایی که بتوانیم ادامه بدهیم».
کریمی هم اضافه میکند که توانایی این را دارند در حوزههای مختلف فرهنگی و هنری برنامههایی را اجرا کنند ولی محدودیت فضا دارند.با اینحال تاکید میکند که همین فضای موزه هم با وجود محدودیتها،بسیار جذاب و مناسب برای اجرای ایدهشان است.
آنها فعلا امیدی به این ندارند که بتوانند غرفهای از موزه را در اختیار بگیرند چرا که همهی غرفههای موزه پُر است ولی امیدوارند که حمایت بیشتری از آنها صورت بگیرد تا بتوانند همهی مردم و نه فقط خواص،که عوام جامعه را حتی وقتی قصد بازدید از موزه دارند را همنشین کتاب و کتابخوانی کنند.
بختیاری از دکتر رضا افهمی،مدرس پروازی دانشگاه آزاد کرمان و مهندس هدی احمدی آرشیتکت و مدرس دانشگاه یاد میکند که چهقدر در اجرای این ایده به او و همکارش دلگرمی و انگیزه و مشورت دادهاند.محمدعلی گلابزاده، مدیر مرکز کرمانشناسی هم آنها را هم با حضور خودش و هم با اعطای تعدادی کتاب همراهی کرده است. آنها درست در شرایطی که اغلب افراد دم از بنبست و رکود میزنند برخاسته و بیهیچ سرمایهای جز انگیزه و امیدشان کار فرهنگی را شروع کردهاند. آیا آرزوهایی که بختیاری و کریمی برای شهر و مردم و فرهنگ شهرشان دارند برآورده میشود؟