مجتبی احمدی
دبیر سابق صفحۀ فرهنگ و هنر کرمانشهر
یک.
«سهشنبه
چرا تلخ و بیحوصله؟
سهشنبه
چرا اینهمه فاصله؟
سهشنبه
چه سنگین! چه سرسخت؛
فرسخ به فرسخ!
سهشنبه
خدا کوه را آفرید».
خدا رحمت کند قیصر امینپور و همۀ درگذشتگان را. سهشنبهها برای ما هم روزِ ویژهای بود در همۀ سالهایی که گذشت؛ روزِ انتشار هفتهنامهمان.
حالا حدود سهسال از آن روزها میگذرد که مقیمِ «شهر کرمان» بودم و ساکنِ «کرمانشهر». نشریۀ کرمانشهر، خانۀ دیگرِ من بود در آن شهرِ عزیز. ده- یازدهسال هم زمانِ کمی نیست برای انسگرفتن و دلبستن. از حوالیِ 1384 تا میانههای 1395؛ بیش از یکدهه «کرمانشهری» بودم و همراهِ صفحات و کلماتش؛ همپای تیترها و لیدها و متنهایش.
آخرینباری که دربارۀ کرمانشهر نوشتم، چند سال پیش و برای ویژهنامۀ انتشار سیصدمین شمارهاش بود؛ بههمین مناسبت مراسمی هم برگزار کردیم و یادش بهخیر!
حالا کرمانشهر از شمارۀ ششصدم هم گذشته و دارد به پانزدهمین سال انتشارش قدم میگذارد. دوستانم خواستهاند که به همین مناسبت، من هم یادداشتکی بنویسم؛ پس ناگزیرم که چندکلمهای جملهسازی کنم در هوای خاطرهبازی.
دو.
ما در کرمانشهر زندگی کردیم و چهقدر خوب –و بلکه ضروری- است که آدم از تجربههای زیستهاش بنویسد. کرمانشهر برای من از یک ستون با عنوانِ «دوزخنامه» آغاز شد که در آن، طنزهایی به شیوۀ نقیضه مینوشتم. بماند که آن ستون، مایۀ دردسر شد (با سعایتِ بدخواهان البته!) و کار مرا و نشریه را به «دادگاه» کشاند (که ماجرایش را پیشتر در جای دیگری نوشتهام و تکرار نمیکنم).
باری، اما بیشترین تجربهها و خاطرهها و مخاطرههای خبرنگارانه و روزنامهنگارانه برای من، در «صفحۀ فرهنگوهنرِ کرمانشهر» رقم خورد. آنچه بیش از باقیِ کارها در یادِ خودم از آن صفحه به یادگار مانده، یکی ستونی ثابت بود که در گوشۀ سمت راستِ صفحه داشتم و میکوشیدم که هر هفته بنویسمش. ستونِ بیسقفی با عنوانِ «از رنجی که میبریم» که نامش را از کتاب زندهیاد جلال آلاحمد وام گرفته بودم. دیگر یادگارِ صفحۀ فرهنگوهنر در حافظۀ من، گفتوگوهایی بود با اصحاب فرهنگوهنر، که جزو آموزندهترین و خاطرهانگیزترین تجربههایم در کار مطبوعاتی بوده است.
حالا که به قول قیصر، دارم از «اینهمه فاصله» دربارۀ نشریۀ سهشنبههای کرمان مینویسم، باید بگویم که اساساً مشی و مرام ما در صفحۀ فرهنگوهنر، بر پایۀ «گفتوگو» بود. ما بابِ گفتوگو را در این صفحه گشوده بودیم و با روی گشاده، به سراغِ هنرمندان و اهلِ فرهنگ میرفتیم. ما در این راه، کوشیدیم که فارغ از حاشیههایی از قبیلِ «سیاست» (بخوانید «سیاستبازی»)، به «فرهنگ» بپردازیم. کوشیدیم که هنرمندان را، بهدور از خطکشیهای مهمل و دستهبندیهای بیهوده، ببینیم و پای حرفشان بنشینیم. این شیوه، برای ما خاطرهانگیز و افتخارآمیز بوده و البته گواهِ آن، صفحاتِ پرشماری است که حتماً در بایگانیِ کرمانشهر ماندهاند و امیدوارم که در حافظۀ مخاطبانِ ارجمندمان هم مانده باشند.
سه.
نکتۀ دیگری که گفتن و نوشتنش را ضروری میدانم، این است که کرمانشهر جزو انگشتشمار نشریاتِ کرمان بود که «درستنویسی» و آیین نگارش و ویرایش، برایش ارزش و اهمیت داشت. چندین سال پیش بود که کوشیدیم با نگاه به چند مرجع و منبع، به رسمالخطی معین و مشخص برای نشریه برسیم و بر همان اساس، همۀ خبرنگارها و قلمبهدستهای کرمانشهر، به هماهنگی و یکپارچگی در نوشتارِ نشریه کمک کردند.
(در پرانتز امیدوارم دوستانم که در دورۀ تازۀ انتشار کرمانشهر کار میکنند و زحمت میکشند، همچنان «درستنویسی» و نگارش مبتنی بر یک رسمالخط واحد در همۀ مطالب و صفحات را ضروری بشمارند و در این راه که پاسداشتِ زبان فارسی است، قدم بردارند.)
چهار.
هر نشریهای فرازها و فرودهایی دارد و فروبستگیها و گشایشهایی. کرمانشهر البته نشریۀ «شهرداری کرمان» است و طبیعی است که با تغییر شهردارها و معاونان فرهنگی و حتی اعضای شورای شهر، رویّهاش دچارِ تغییر شود.
فارغ از این نکته، آنچه من در همۀ سالهای کرمانشهری بودن، دیدم و تجربه کردم، حضورِ خبرنگارها و روزنامهنگارهایی بود که صادقانه - نسبت به حرفۀ روزنامهنگاری- و متعهدانه -نسبت به «کرمانِ عزیز»- کار کردند. خوشبختانه امروز هم همین است و حالا با ترکیبی از همکاریِ برخی از همکاران پیشین و همکارانی که تازه کرمانشهری شدهاند، چرخِ نشریه میچرخد و «آنجا چراغی روشن است».
من به سهمِ اندک خودم، دستمریزاد و خداقوت میگویم به همۀ آنها که از پریروز تا امروز، به شهر کرمان و به کرمانشهر اندیشیدند و همۀ آنهایی که از امروز تا پسفردا، در این مسیرِ سبز، قدم و قلم میزنند.
پنج.
سعدی –علیهالرحمه- فرمود:
هرچه گفتیم جز حکایتِ دوست
در همهعمر از آن پشیمانیم.