بهار در شعر فارسی نفس میکشد
از همان زمان که رودکی در مقام پدر شعر فارسی سرود: «آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب/ با صد هزار زینت و آرایش عجیب»، واژه «بهار» معنایی بلند را در شعر فارسی به خودش اختصاص داد، نشانه امید و سرزندگی شد و استعارهای از شور و شعف عاشقان؛ پس از رودکی هم تقریبا هیچ شاعری پیدا نشد که در شعر خود سری به بهار نَزنَد، و این نکته، نکتهای بسیار عجیب است.
رضا شمسی
میدانید چرا عجیب است؟ چون ابراز امید با رنجهایی که ملت ما کشیده، نسبت معقولی ندارد. سرتاسر تاریخ ما پر از جنگ، خونریزی، غارت، ظلم، بیداد و خشم طبیعت و قهر تقدیر است و بنابراین منطقیتر میبود اگر هنر ملی ما یعنی شعر، فقط و فقط روایت غم و غصه میبود و هیچ نشانهای از امید به زندگی در آن پیدا نمیشد. اما چنین نیست، نه تنها بهار در شعر فارسی متولد شد که نفس کشید و پرورید و به کمال رسید. روح پرشور و نشاط شاعران فارسیگو از بهار قالبی ساخت تحت عنوان بهاریه!
بهاریههایی که در تاریخ شعر فارسی ثبت است از منظر کمی بسیار است و از نظر کیفی عالی.
بیایید این ابیات زیبای حکیم بزرگ ابوالقاسم فردوسی را با هم بخوانیم:
بمان تا بیاید همه فرودین
كه بفروزد اندر جهان هوردین
زمین چادرسبز در پوشدا
هوا بر گلان سخت بخروشدا
با خواندن این سطرهای زیبا آیا امید در دلمان نقش نمیبندد؟ آیا دیوانهوار مشتاق نمیشویم که منتظر بمانیم تا زمین چادر سبز بپوشد و هوا بر گلها بخروشد؟ خدای من چه تصاویر زیبایی! میدانید سراینده این ابیات سرشار از امید کیست؟ همان حکیم بزرگی است که سیاوش را در کامِ نامرادی و نامردمی اسیر دیده است و مرگِ این پهلوانِ برنا کمرش را شکسته است، همان کسی است که سهراب نارسیده ترنج را در آغوش پدر به خاک سپرده است و با خون دل گفته است:
اگر تندبادی براید ز کنج
بخاک افگند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند دانیمش ار بی هنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
میخواهم بگویم شاعری چونان فردوسی نه تنها با رنج و درد بیگانه نیست که کلامش حاصل خون جگر و آتش دل است، اما با همه اینها از بیان امید به بهانه بهار نیز نمیگذرد چرا که بخردانه میداند زندگی بدون امیدواری ممکن نیست.
حالا به اشعار خیام سری بزنیم، او دو سه رباعی با مفهوم بهار و نوروز دارد که یکی از آنها این است:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
میبینید که فیلسوف مرگآگاهی مانند خیام هم راه مقابله با نیستی را تحصیل طرب در بهار میداند و نوروز را هنگامهای میداند که باید در آن از شور مستی مدد جست.
دیگر از منوچهری و نظامی و مولانا و سعدی و خواجو و صائب و ایرج میرزا و بهار و دیگران میگذرم که پرداختن به هرکدامشان فراغتی بیشتر میطلبد و مجالی افزون بر این میخواهد.
تنها از شاعران دیگر به حافظ بسنده میکنم که بارها کلامش را با مضمون بهار میآراید و از جمله میفرماید:
ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى
از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى
باید معترضه عرض کنم که بحث این نوشتار کوتاه تنها حول شعر کلاسیک فارسی میگذرد وگرنه بهار به عنوان یک نشانه شاعرانه به شعر نوی فارسی هم راه مییابد اما با این تفاوت که شاعر دیگر به سرمستی و طربناکی توصیه نمیکند و بیشتر راوی فقدان بهار است. اما آنچه حایز اهمیت است این است که خاطره بهار هنوز هم در ناخودآگاه شاعران حیات دارد.
بگذریم، میخواستم از بهاریههای شعر کلاسیک فارسی کمک بگیرم و بگویم: چقدر عالی است اگر بتوانیم در زندگی تسلیم درد و رنج و سختیهای زندگی و زمانه نشویم و از زندگی و شور مستتر در نوروز و بهار مدد بگیریم و چراغ دل را برفروزیم. مخصوصا زندگی این روزها که سراسر سختی و ناکامی است.
باری؛ در پایان بیایید هماوا با کلام مولانا به خود و دیگران بگوییم:
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد