شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • جامعه
  • شماره خبر: 9607922
  • 20 تیر 1398
  • 11:44
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
شغل ما ایثارگری است

گفت‌وگو با عابدی، آتش‌نشان و معاون عملیات سازمان آتش‌نشانی:

شغل ما ایثارگری است

می‌گوید همه‌ی زندگی آتش‌نشانان خاطره است. به شغلش عشق می‌ورزد و آرزو دارد هیچ‌وقت به جایی نرسد که بگوید از این کار خسته شده‌ام. «سرآتش‌یار محمود عابدی» معاون فنی و عملیات سازمان آتش‌نشانی شهرداری کرمان متولد 1358 است و از دوران نوجوانی در فکر و آرزوی آتش‌نشان شدن و حالا که حدود 15 سال است به این آرزویش رسیده، آرزو می‌کند کاش هیچ‌وقت هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌داد. درباره‌ی خاطراتش و برخی مشقات حرفه شریفی که دارد با او گفت‌وگو کردم که در ادامه می‌خوانید.

 ‌آقای عابدی؛ چند سال است که در آتش‌نشانی هستید و چه شد که شما آتش‌نشان شدید؟
من اول تیرماه سال 84 بود که وارد سازمان آتش‌نشانی شدم البته قبل از این، در سازمان موتوری شهرداری کرمان مشغول بودم. پیش از این‌که به آتش‌نشانی بیایم، بسیار به این کار علاقه داشتم. یادم است وقتی زلزله‌ بم رخ داد، به‌عنوان داوطلب افتخاری و با خودروی کامیون شهرداری کرمان به بم رفتم. ای کاش هیچ‌وقت چنین حادثه‌ای تکرار نشود. تقریبا ساعت 10 صبح روز زلزله بود که ما به‌عنوان اولین گروه‌های امدادی به شهر بم رسیدیم. الان که دارم تعریف می‌کنم خاطرات خیلی تلخی برایم زنده شد. آتش‌نشانی بم هم تخریب و چند خودروی آن آسیب دیده بود. از شهرستان‌های اطراف، خودروهایی را به بم اعزام کرده بودند و من براساس علاقه‌ای که به این کار داشتم یکی از خودروهای آتش‌نشانی را تحویل گرفتم و هرکاری که از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم. تقریبا ماهی 15 روز می‌شد که بم بودم و کمک می‌کردم. خیلی به این کار علاقه دارم و این‌که بتوانم جان یا مال کسی را نجات بدهم برایم حس خوبی دارد. 

 

 ‌این علاقه از کجا در شما ایجاد شده است؟ کسی از اطرافیان شما آتش‌نشان بوده؟ اولین مواجه‌تان با این شغل مربوط به چه ماجرایی است؟
نه کسی از اطرافیانم آتش‌نشان نبود. نمی‌دانم. شاید ناشی از همان حس کودکی است. وقتی از کودکان بپرسید در آینده می‌خواهید چه کاره بشوید؟ معمولا می‌گویند پلیس. من ولی این حس امدادگری را همیشه داشته‌ام. حتی زمان دانش‌آموزی، حدود دو هزار و 700 ساعت دوره‌ تخصصی امدادگری در هلال‌احمر دیدم و علاقه‌ی زیادی به این کار داشتم. اواخر سال 80 در شهرداری شروع به‌کار کردم و چهار سال بعد به سازمان آتش‌نشانی آمدم. همیشه هم سعی کردم آنچه در توانم بوده انجام دهم و خدمتگزار خوبی برای مردم باشم. این را بگویم که وقتی شیفت کاری یک آتش‌نشان تمام می‌شود، این‌طور نیست که او از کار جدا شود. همیشه نقش آتش‌نشان همراه‌مان است. خاطره‌ای یادم آمد؛ حدود شش، هفت سال قبل با خانواده عازم مشهد مقدس بودیم. در مسیر، خودرویی تصادف کرده بود و دیدم جان راننده در خطر است. ظهر گرمی بود با این وجود، ماشین خودمان را کنار جاده پارک و خانواده را رها کردم و حدود یک ساعت و نیم بعد، با لباس خونین برگشتم و خیلی هم از کاری کردم راضی بودم. جا دارد همین‌جا از همسرم و خانواده‌ام تشکر کنم که خیلی همراهی می‌کنند. آن روز، هیچ ماشین امدادی نزدیک محل تصادفی که رخ داده بود، نبود ولی توانستیم با ابزار جزئی که در اختیار داشتیم، جان فرد را نجات دهیم تا همکاران اورژانس رسیدند و فرد را تحویل آن‌ها دادیم. همه‌ی آتش‌نشانان همین‌طور هستند.

 ‌

آن زمان که به این سازمان آمدید، چه ویژگی‌هایی برای آتش‌نشان شدن مدنظر بود؟
برای فردی که می‌خواهد وارد سازمان آتش‌نشانی بشود اولین معیار، علاقه است. اگر کسی به این کار علاقه نداشته باشد موفق نمی‌شود. خیلی افراد می‌آیند ولی چون روحیات‌شان با این کار سازگاری ندارد می‌روند. برای آتش‌نشان شدن، علاقه حرف اول را می‌زند. سختی‌های این کار زیاد و شرایط ویژه‌ای دارد مثلا وقتی یک آتش‌نشان عمق 150 متری چاه را پایین می‌رود و جنازه‌ای را بعد از 15 روز بیرون می‌کشد، شرایط طوری است که حتی خانواده‌ی آن فرد از کنار جنازه می‌روند. در چنین شرایطی باید کار کرد. بعد از علاقه، فرد آتش‌نشان باید آمادگی جسمانی خوبی داشته باشد تا بتواند کارهای سختی را که نیاز است به‌خوبی انجام دهد. برای آتش‌نشان شدن، یک‌سری محدودیت‌های سنی نیز وجود دارد و در سن جوانی است که فرد می‌تواند به این شغل وارد شود. در کنار آزمون کتبی، آزمون جسمانی مثل بالا رفتن از طناب هم از متقاضی آتش‌نشان شدن گرفته می‌شود. 

 

 ‌وقتی خواستید آتش‌نشان شوید، خانواده‌تان چه واکنشی داشتند. موافقت کردند؟
بله. همسرم واقعا همراهی و همکاری می‌کند و من از ایشان متشکرم. گاهی شده که دو، سه روز درعملیات هستیم و نمی‌توانیم سراغ خانواده برویم. با این وجود آن‌ها هیچ اعتراضی نمی‌کنند. علاوه بر این‌که پذیرفتند، علاقه هم دارند و حتی وقتی ماجراها را تعریف می‌کنم خیلی با افتخار گوش می‌کنند. 

 ‌خود شما وقتی تصمیم‌تان برای آتش‌نشان شدن جدی شد، چه نگرانی‌ای داشتید؟ به هر حال کار با آتش مخاطرات خاص خود را دارد.
اصلا هیچ نگرانی‌ای نداشتم هم علاقه‌ داشتم و هم، عرض کردم قبل از این کارهای امدادی انجام داده بودم و کاملا با این حرفه آشنا بودم.
من یادم است وقتی دبیرستان بودم به ایستگاه آتش‌نشانی میدان قرنی می‌‌رفتم و از نزدیک با آتش‌نشانان و کارشان آشنا شده بودم. 

 

 ‌وقتی آتش‌نشان شدید، اولین بار که در یک حادثه شرکت کردید را یادتان هست؟
بله. یک حادثه‌ی تلخ است. بگویم؟

 

 ‌اگر ممکن است بگویید.
من چون گواهینامه‌ی پایه یک داشتم، به‌عنوان راننده و مامور وارد سازمان شدم. می‌دانید که کار آتش‌نشانی فقط اطفای حریق نیست و امداد و نجات هم انجام می‌دهیم. در ایستگاه میدان قرنی، یک خودروی نجات وجود دارد که آب ندارد و تجهیزات نجات داخل آن است. حادثه که اعلام می‌شود، زنگ حریق زده و طی 10 تا 15 ثانیه ماشین از ایستگاه خارج می‌شود. در اولین عملیاتی من شرکت کردم، وقتی زنگ به‌صدا در آمد همراه آقایان لنگری و پهلوانی راهی محل حادثه در جاده‌ی قدیم ماهان شدیم. تصادفی رخ داده بود، یک کامیون بنز از عقب به یک تریلی برخورد کرده و قسمت جلوی ماشین روی راننده له شده و راننده گیر افتاده بود. خیلی صحنه‌ی تلخی بود. وقتی ما رسیدیم، همکاران اورژانس آنجا بودند و اقدامات پزشکی، مثل تزریق سرم و مُسکن را انجام داده بودند ولی فرد که پاهایش خرد شده بود، پشت فرمان کامیون گیر کرده و درد می‌کشید و صحنه را هم می‌دید و با ناله، کمک می‌خواست ولی چون دو ماشین در هم فرو رفته بودند، نمی‌شد او را خارج کرد. ما در مسیر با آقایان لنگری و پهلوانی هماهنگی‌های لازم را انجام دادیم که وقتی رسیدیم، هرکدام چه کاری انجام دهیم. در محل حادثه، من وقتی کارهایم را انجام دادم، تمرکز کردم بر این که آیا راهی وجود دارد این دو ماشین را از هم جدا کنیم؟ به ذهنم رسید چرخ‌های عقب تریلی را پنچر کنیم تا ارتفاع کم و دو ماشین از هم جدا شوند. با راننده‌ی تریلی که صحبت کردم نمی‌پذیرفت چون امیدی نداشت با این کار، مشکل حل شود. بالاخره با خواهش و تمنا شاگرد او را به این کار راضی کردم و نه‌تنها چرخ‌ها را پنچر کردیم بلکه متقاعدش کردم که ماشین را نیم متر به جلو حرکت دهد. با این کار، دو خودرو از هم جدا و راننده‌ی کامیون آزاد و به بیمارستان منتقل شد. این، خاطره‌ا‌ی به یادمانی از اولین عملیاتی است که شرکت کردم. همین الان که در حال تعریف این خاطره هستم دارد گریه‌ام می‌گیرد ... شاید اگر ربع ساعت دیگر راننده‌ی کامیون همان‌طور می‌ماند، جان می‌داد. خیلی سخت است در حالی‌که فرد دارد جلوی تو جان می‌دهد، بخواهی نجاتش دهی. همه چیز اما دست خداست و ما هم ابزاری هستیم تا بتوانیم جان یا مال افراد را نجات دهیم. 

 

 ‌آن روز در مسیر برگشت به ایستگاه چه حسی داشتید؟
خیلی حس عالی‌ای بود. آقای لنگری که دو سال قبل از من به سازمان آمده بود، خیلی تحسینم می‌کرد. بعد از حوادث، ما با هم درباره‌ آنچه رخ داده صحبت می‌کنیم. این تعریف کردن باعث می‌شود فرد از لحاظ روحی تخلیه شود ضمن این‌که تجربیات هم منتقل می‌شود. اولین ماموریت با کمک همکاران‌مان به خوبی انجام شد. می‌دانید؛ همه‌ی آتش‌نشانان روحیات خاصی دارند و عالی هستند و به جرات می‌توانم بگویم حس از خودگذشتگی را در حد اعلاء و به‌معنای واقعی کلمه دارند. همین الان، در آتش‌نشانی، وقتی زنگ حریق زده می‌شود، باور کنید از میله‌ی فرود که برخی ایستگاه‌ها دارند، نیروها روی هم پایین می‌آیند و بر سر رفتن به عملیات دعواست! و همه مشتاق به این کار هستند. حالا نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم، ولی بعد از آن اتفاق، برای عملیات‌ها از من خواسته می‌شد که با همکاران بروم و این، یک افتخار برایم بود. باور کنید همه‌ آتش‌نشانان کشور و دنیا این‌طور هستند و آن حسی که در آن لحظات ما داریم، قابل وصف نیست. ما در آتش‌نشانی کرمان، سه نفر همکار خانم هم داریم که 9 سال در قسمت عملیات کار کرده‌اند. آن حس را همه دارند. 

 

 ‌اولین مواجه‌تان با آتش به‌عنوان آتش‌نشان را هم یادتان است؟
بله. در یکی از محلات کرمان، مادر یک خانواده، وقتی از خانه بیرون می‌رفت، فرزند کوچکش که یک پسر بود را تنها در خانه می‌گذاشت و در را هم از بیرون قفل می‌کرد تا بچه‌اش خارج نشود. یک روز، این پسربچه، در حال بازی و شیطنت، با کبریت، شعله‌ی آتشی درست کرده بود. این آتش به وسایل خانه سرایت و به‌سرعت گسترش پیدا کرده بود. همسایه‌ها متوجه‌ی دود شده و آتش‌نشانی را خبر کرده بودند. وقتی ما به محل حادثه رسیدیم، قفل در را باز کردیم و من یک ارزیابی جزیی انجام دادم و بعد، همکاران با شیلنگ آب وارد ساختمان شدند. ما هیچ‌وقت نمی‌گذاریم همکارمان به‌تنهایی وارد محل آتش‌سوزی شود و همزمان با اطفا هم باید بررسی کنیم که آیا کسی در آن محل هست یا نه؟ یکی، دو دقیقه طول نکشیده بود که مادر فرزند آمد و فریاد می‌زد و می‌گفت بچه‌ام. در آن لحظه، همکارانم در حال اطفای حریق بودند و من به‌صورت نشسته و سینه‌خیز داشتم وارد خانه می‌شدم که صدای آن مادر را شنیدم. همکارانم شیشه‌ها را هم شکسته بودند تا دود خارج شود. در آن لحظه، هیچ شناختی از نقشه‌ی خانه نداشتیم و من به‌صورت سینه‌خیز، خانه را می‌گشتم که حتی وارد سرویس بهداشتی و آشپزخانه هم شدم. در ادامه، وارد یک اتاق شدم. این را هم بدانید که در آن لحظه، دود کاملا بالا می‌رود. همین‌طور که داشتم می‌گشتم به یک بالش خوردم اما ناگهان متوجه شدم این، بالش نیست. جلوتر که رفتم پسربچه را دیدم که زیر یک پتو خوابیده و ماشین اسباب‌بازی‌اش را هم بغل گرفته بود. بچه کاملا بیهوش بود. من او را برداشتم و فوری به بیرون از خانه آمدم. جمعیت زیادی ایستاده بودند و مادرش وقتی مرا دید مویه‌کنان به طرفم آمد. حضور جمعیت مانع امدادرسانی می‌شد من هم، همچنان که بچه را در آغوش داشتم دیدم درِ خانه‌ی یکی از همسایه‌ها باز است، فوری به حیاط آن خانه دویدم و در را بستم. داخل خانه یک خانم بود. به او گفتم که من آتش‌نشان هستم، خواهشی دارم یک ظرف آب برای من بیاورید و بیرون هم اطلاع دهید بچه اینجاست تا وقتی اورژانس آمد پیدایمان کنند. در آن لحظه، آن بچه تقریبا شبیه یک جنازه بود. در حین تنفس مصنوعی اما یک لحظه دیدم کمی چشمانش را باز کرد. این‌که می‌گویند خدا دنیا را به آدم می‌دهد آن لحظه دقیقا همین‌ حس را داشتم. زمانی که اورژانس آمد، من خیلی خوشحال بودم بچه را در حالی‌که نفس می‌کشید و چشمانش باز بود به آن‌ها تحویل دادم. حس این لحظات قابل توصیف نیست. آدم فکر می‌کند بچه‌ی خودش است. البته متاسفانه بارها هم پیش آمده که با جنازه‌ فرد روبه‌رو می‌شویم. 

 ‌

در جریان عملیاتی که انجام می‌دهید روحیه‌ی آتش‌نشانان صدمه می‌بیند. بازیابی روحیه را چه‌طور انجام می‌دهید؟
این بازیابی برای آتش‌نشانان خیلی مهم است. گاهی سعی می‌کنیم از پزشکان کمک بگیریم، دوره‌های آموزشی هم برگزار می‌کنیم ولی یک رسم بین آتش‌نشانان وجود دارد که حتی وقتی فرد از یک حادثه‌ی کوچک به ایستگاه برمی‌گردد، فرمانده شیفت و همکاران دور او جمع می‌شوند تا حادثه را برایشان تعریف کند. این تعریف کردن هم تخلیه‌ روحی به‌دنبال دارد و هم انتقال تجربه هم رخ می‌دهد.  

 ‌آقای عابدی؛ شما تعداد عملیاتی که در آن شرکت کرده‌اید خیلی زیاد بوده که معاون عملیات شده‌اید. درست است؟
همه‌ی آتش‌نشانان مطمئنا عملیات زیادی را شرکت می‌کنند و کارهای بسیار پسندیده و به‌یاد ماندنی انجام می‌‌دهند. من هم براساس علاقه‌ای که به این کار داشتم اقداماتی انجام داده‌ام. من وقتی وارد سازمان شدم، حدود دو، سه سال که گذشت، فرمانده شیفت ایستگاه شدم، چند سال بعد، مدیر ایستگاه شدم. یکی، دو سال گذشت، مدیریت ستاد فرماندهی و یکی از ایستگاه‌ها را به من دادند و چند سال بعد، معاون عملیات شدم و الان دو و نیم سال این مسئولیت را دارم. 

 ‌

هیچ‌وقت شده به جایی برسید که بگویید خسته شدم و می‌خواهم این کار را رها کنم؟
نه. واقعا این‌طور نبوده است و از خدا می‌خواهم هیچ‌وقت هم این حس سراغم نیاید و تا زنده هستم بتوانم خدمتی داشته باشم. مدتی پیش یک خانم از شهروندان نزد من آمد و پرسید: مارهایی که می‌گیرید را چه می‌کنید؟ چند تا مار می‌خواست برای استفاده در دکوری! به ایشان گفتم ما اصلا مار را نمی‌کشیم بلکه زنده‌گیری می‌شوند. هیچ آتش‌نشانی هیچ ماری را نمی‌کشد، بلکه زنده‌گیری و در محیط زیست رهایشان می‌کنیم. جان هر موجود زنده‌ای برای ما آتش‌نشانان مهم است. بارها پیش آمده امداد حیواناتی مثل گربه و روباه و سگ را انجام دادیم. جان انسان‌ها برای ما در اولویت است ولی هر موجود زنده‌ای حتی گیاه هم برایمان مهم است. مدتی پیش، یک جوجه اردک، داخل یک چاه فاضلاب افتاده بود که تقریبا هشت متر عمق داشت. همکاران به من زنگ زدند، گفتم با پیکور سر آن چاه را بردارید. گفتند که صاحب‌خانه اجازه نمی‌دهد. گفتم که به ایشان بگویید بعد از نجات جوجه‌اردک، تعمیر سر چاه را خودمان انجام می‌دهیم. باز هم مخالفت کرد. خواهش کردیم تا اجازه دهد. ایشان وقتی نور چراغ‌قوه به داخل چاه انداختیم، جوجه‌اردک را دید و گفت که ایراد ندارد و توانستیم جوجه‌اردک را نجات دهیم. جا دارد از این شهروند تشکر کنم. وقتی هم نجاتش دادیم هرکار کردیم نپذیرفت هزینه‌ی تعمیر چاه را بپردازیم.

 

 ‌لباس‌هایی برای اطفای حریق می‌پوشید خیلی سنگین است؟
بله. گرم و سنگین هستند ولی بدون تجهیزات نمی‌توان به آتش نزدیک شد. این‌که می‌گویند لباس نسوز است به این معنی نیست اصلا نسوزد، بلکه در حرارت عادی نمی‌سوزد و دیرتر می‌سوزد اما با پوششی که دارد از رساندن حرارت به آتش‌نشان جلوگیری می‌کند. چکمه و کلاه ایمنی و دستگاه تنفسی را هم داریم که حمل‌شان زحمت دارد ولی این تجهیزات باعث می‌شود راحت‌تر کار را انجام دهیم.

 

 ‌شما الان هم که معاون سازمان هستید، در عملیات هم شرکت می‌کنید؟
بله.

 

 ‌این، طبیعی است که همزمان با مسئولیت، در عملیات هم شرکت می‌کنید یا این کار را داوطلبانه انجام می‌دهید؟
هم طبیعی است و هم داوطلبانه. اجازه بدهید سلسله‌مراتب را توضیح دهم؛ در ایستگاه‌ها تعدادی آتش‌نشان و راننده حضور دارد. هر ایستگاه سه شیفت کاری و هر شیفت یک فرمانده دارد. آتش‌نشانان 24 ساعت مداوم در ایستگاه حضور دارند و 48 ساعت در استراحت هستند. هر ایستگاه هم یک مسئول دارد که در آن محدوده، کاملا مسلط بر سه شیفت است. سازمان آتش‌نشانی کرمان 10 ایستگاه فعال دارد و یک ستاد فرماندهی که مرکز تلفنی و در واقع، پل ارتباطی بین شهروندان و سازمان است. این ایستگاه‌ها زیرمجموعه‌ی معاونت عملیات و همه زیر نظر مدیرعامل محترم سازمان هستیم. معمولا عملیاتی که وسعت بیش‌تری دارد مسئول ایستگاه هم حضور می‌یابد. همه‌ی مسئولان ایستگاه‌ها بی‌سیم دارند و اگر حادثه‌ای بزرگ رخ دهد، مسئول ایستگاه و خود من هم ورود می‌کنیم. من تمام تجهیزات فردی‌ام را در خودرویی دارم و مثل دیگر آتش‌نشانان در کنارشان هستم و به این کار افتخار می‌کنم. 

 

 ‌قبل از شرکت در عملیات، به خانواده‌تان اطلاع می‌دهید؟
نه. فقط گاهی ممکن است عملیات دو، سه روز طول بکشد که در این مواقع، به خانواده اطلاع می‌دهیم. 


 ‌آن‌ها مدام پیگیری نمی‌کنند که ببینند عملیات دارید یا نه؟
این بی‌سیم ما 24 ساعته روشن است و وجودش برایم یک عادت شده تا حدی که اگر یک لحظه خاموش شود، انگار گم‌شده‌ای دارم! می‌توانم بگویم مسئول هر ایستگاه آتش‌نشانی، یک ایستگاه هم در خانه‌اش دارد! در بی‌سیم با کدهای مخصوصی صحبت می‌کنیم و افراد خارج از مجموعه، مکالمات ما را متوجه نمی‌شوند. مثلا وقتی می‌گوییم مورد 40 یعنی آتش‌سوزی منزل مسکونی. من دو فرزند دختر و پسر دارم که آن‌ها هم از بس صدای بی‌سیم را شنیدند، کدهای آتش‌نشانی را یاد گرفته‌اند. همکاران شیفتِ 24 ساعت وارد سازمان که می‌شوند همیشه می‌گویند آمدن ما با خودمان و رفتن‌مان دست خداست. 


 ‌خاطرات یک آتش‌نشان را می‌خواندم، گفته بود هر صبح که می‌خواهم از خانه بیرون بیایم فرزندم را می‌بوسم و می‌گویم شاید این، آخرین دیدارمان باشد. 
بله. دقیقا همین‌طور است. جا دارد یادی از شهدای آتش‌نشان پلاسکو بکنیم. همکاران ما، فرزندان خود را بوسیدند و به محل کار رفتند و دیگر برنگشتند. یکی از فرزندان شهدای پلاسکو هم این را گفت که بابا صبح ما را بوسید، رفت و دیگر برنگشت...

 

 ‌آقای عابدی؛ این شغل چه درسی به شما داده است؟
درس ایثار و از خودگذشتگی. وقتی می‌بینیم جان یک موجود زنده در خطر است، حاضریم از هرچه داریم بگذریم. وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد همه در حال فرار هستند اما تنها کسانی که به سمت حادثه می‌روند آتش‌نشانان است. این، جز از خودگذشتگی و ایثار نیست.

 

 ‌چه آرزویی به‌عنوان یک آتش‌نشان دارید؟
آرزویم است هیچ‌موقع هیچ حادثه‌ای برای هیچ‌کس رخ ندهد!

 

 ‌که از آرزوهای محال هم هست.
بله متاسفانه. خواهشی از شهروندان دارم این است که واقعا احتیاط کنند. 90 درصد حوادث چه آتش‌سوزی و چه امداد و نجات به بی‌احتیاطی برمی‌گردد. ما یک سیستم پیامکی داریم که حوادث روزانه برای مسئولین ایستگاه‌ها و مدیران مافوق ارسال می‌شود و اعلام می‌کند که مثلا چه تعداد حریق منزل، امداد و نجات خودرو و فوتی ... داشتیم. در جلسه‌ای گفتم آرزو دارم یک روز صبح، این پیامک را باز کنم و نوشته باشد سلام صبح به‌خیر و هیچ حادثه‌ای در آن نباشد. خدا کند هیچ‌وقت هیچ حادثه‌ای برای هیچ‌کس رخ ندهد.

 

 ‌و برای هیچ آتش‌نشانی.
بله. از دعای خیر شهروندان خدا کند آتش‌نشانان همیشه سالم باشند و دچار حوادث نشوند. همکاران زیادی از ما شهید یا مصدوم می‌شوند. همین‌جا می‌خواهم از مردم شهر کرمان قدردانی کنم که در جریان حادثه‌ی پلاسکو بسیار به ما آتش‌نشانان محبت داشتند. ابراز همدردی کردند، به ایستگاه‌ها می‌آمدند و شمع روشن می‌کردند و کنارمان بودند و واقعا این کار مردم، به آتش‌نشانان روحیه‌ی مضاعفی داد. علاوه بر این، مسئولیت ما را هم سنگین‌تر کرد تا حتی بیش‌تر از حد توان یک آتش‌نشان کار کنیم که بتوانیم این زحمات شهروندان را جبران کنیم. مردم در آن ایام، خیلی شرمنده‌مان کردند.

 

اسما پورزنگی آبادی

0