شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • فرهنگ و هنر
  • شماره خبر: 9607685
  • 19 فروردین 1398
  • 13:12
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
غربتِ آشنا

پرسش از چند شهروند کرمانی درباره مراکز هنری شهر

غربتِ آشنا

در سال‌های اخیر بارها شنیده‌ایم و همه گفته‌اند که حضور هنر در شهر می‌تواند جامعه و نگاه مردم را تغییر دهد و یکی از مهمترین عوامل در مسیر توسعه به حساب بیاید. این‌ها و صدها جمله زیبای دیگر در رسانه‌ها و از زبان افراد مختلف گفته شده که البته همه هم درست است. ولی آیا توانسته نگاه مردم و جامعه رابه هنر سوق دهد؟ آیا وجود مراکز فرهنگی و هنری و گالری‌ها توانسته در این راه اثرگذار باشد؟ مردم چقدر توانسته‌اند با این مراکز ارتباط برقرار کنند؟ این سوالات بیشتر اوقات دغدغه ی ذهنی‌ام بود سوالاتی که بارها از مسولین پرسیده شده و هر کدام به فراخور جوابی داده‌اند که عموما هم نتوانسته گره‌ای از کار فروبسته هنر باز کند و تکرار و تکرار شده تا به این نقطه رسیده‌ایم که هستیم؛ برای جواب سوالاتم با خود گفتم چرا راه رفته را دوباره بروم و این چرخه را تکرار کنم،

این بار بیایم از خود مردم بپرسم، اما نه از تاثیرات مراکز فرهنگی هنری؛ اصلا بپرسم آیا مراکز فرهنگی هنری شهر و محله‌تان را می‌شناسید؟ گالری‌های شهر را می‌شناسید ؟ دیگر این‌که گفتم حالا که به میان مردم می‌روم مهمترین اتفاق سال 97 را هم بپرسم. همچنین می‌خواستم، نظر همه اقشار را بپرسم. با این نیت به شهر پا گذاشتم و نظر چند نفر را به صورت تصادفی جویا شدم به همین خاطر شاید آنچه می‌خوانید قضاوت کاملی نباشد، اما به هر حال نمونه‌ای از دیدگاه‌های مردم کرمان است در پاسخ به آنچه من از چند نفر پرسیده‌ام.

 چرا بلیط گران بخریم؟
«مرکز فرهنگی و هنری اصلا این‌جانداریم.» این را محمد می‌گوید که دیپلمه است و سال‌ها در خیابان احمد کافی مغازه‌ی شیرینی فروشی دارد. من در اولین سوژه شوکه می‌شوم، لحن‌اش همراه با گله بود و من فهمیدم باید منتظر واکنش‌های دیگری هم باشم. محمد ادامه می‌دهد: اگر این‌جا مثلا جایی برای موسیقی بود ما می‌رفتیم. چرا ما باید بلیط‌های گران بدهیم و در جاهای دیگر شهر موسیقی گوش بدهیم. این حرف محمد ضرورت وجود مراکزی برای محلات را پیش از پیش نشان می‌دهد. مراکزی که بارها حرفش به میان آمده ولی کمابیش و به غیر از استثنائاتی چند، در حد همان حرف مانده؛ محمد گالری‌های شهر را اصلا نمی‌شناسد. مهترین اتفاق سال در کرمان چه بود؟«همین پل‌ها !...» این جواب آخر محمد است.

 گرانی مهمترین اتفاق سال قبل بود! 
 به محله‌ی باقدرت می‌روم، در شلوغی خیابان‌ها به خانواده‌ای می‌رسم که انگار برای خرید عید به خیابان  آمده‌اند؛ «مراکز فرهنگی هنری منظورتان چیست؟ منظورتان بچه‌ها هستند، نمی‌شناسم؛ کلاس کامپیوتر و زبان ... با این گرانی‌ها چیزی دیگر برایمان نمانده؛» پدر خانواده این را گفت و رفت.
جوانی35 ساله فرد دیگری است که به سراغش می‌روم؛  او که نامش فرهاد است شغل آزاد دارد و تا  حالا نام هیچ‌کدام از گالری‌های یا پلاتوهای تئاتر کرمان را نشنیده است و نمی‌داند گالری چه جایی است. اما تبلیغ‌های کنسرت‌ها را دیده و وقتی از مراکز فرهنگی می‌پرسم؛ فقط درشریعتی و پارک مطهری دیده ولی نامشان یادش نیست و می‌گوید به دلیل هزینه‌های بالا نمی‌تواند به آنجا برود؛ اتفاق سال را گرانی می‌داند . دو خانم با دست پر از خرید روبرویم قرار می‌گیرند؛ خانه‌دار هستند، در پاسخ من می‌گوید: «منظورتان جشن‌ها است، بعضی وقت‌ها بچه‌ها را می‌بریم در محله ما زیاد نیست و راهشان به ما دور است .» می‌گویم: منظورم سالن‌های تئاتر، گالری‌ها، نمایشگاه‌های نقاشی، عکس و دیگر مراکز هنری است، که اظهار می‌دارد: «این‌ها را نمی‌شناسم.»  از اتفاق سال که می‌پرسم پل‌های شهر برای‌شان تازه و مهم بوده؛ به راهم ادامه می‌دهم مردی با ظاهری آراسته و کت و شلوار همراه با خانواده می‌بینم.

 تبلیغات را می‌بینم
 وحید 36 ساله که ساکن خیابان همتی‌فر در بلوار جمهوری است، کارمند آموزش پرورش است. از مراکز فرهنگی و هنری که می‌پرسم می‌گوید: «من به واسطه‌ی شغلی که دارم با کانون‌های فرهنگی و هنری که خودمان داریم و زیر نظر ما هستند در ارتباط هستم، از بقیه شناختی ندارم.» می‌گویم هیچ وقت دنبال بقیه مراکز نبودید؟جواب می دهد: «تبلیغات را می‌بینم اما من فرزندانم کوچک هستند اگر بزرگتر بشوند شاید نیاز پیدا کنم.» خودتان پس نمی‌روید؟ «نه متاسفانه.»
از گالری‌ها که می‌پرسم می‌گوید: من آشنایی ندارم اصلا تبلیغ آن‌ها را هم ندیدم؛ فقط نمایشگاه خانه سیاح را رفتم.
او ادامه می‌دهد: در سال 97  فکر نکنم اتفاق مهم برجسته‌ای رخ داده باشد که بتوانم بگویم.
 صحبت‌هایش ناامیدم می‌کند. چرا کسی با مراکز هنری و گالری‌ها آشنا نیست؟ وقتی اینگونه است ما چه توقعی داریم که هنر بتواند اثر هم بگذارد. وقتی ما هنوز روی پله اول یعنی معرفی، پا نگذاشته‌ایم؛ چگونه می‌خواهیم بالاتر برویم، برای همین هم زمین خوردیم؛ چون خواستیم پله‌ها را چند تا یکی طی کنیم.

 فقط موزه صنعتی را می‌شناسم
مهران شغلش آزاد است وبه نوعی به هنر هم ارتباط دارد از او هم که می‌پرسم می‌گوید: «واقعا در شهر خودم مراکز هنری را نمی‌شناسم»؛ گالری‌ها چطور؟ «فقط یک گالری موزه صنعتی را چون معروف است می‌شناسم.» افسوسم بیشتر می‌شود او که کارش هم مرتبط با هنر است مراکز هنری را نمی‌شناسد چرا فرهنگ و هنر این‌قدر در شهر غریب است؟ دلیلش را که از او جویا می‌شوم می‌گوید: «چون اطلاع رسانی درستی نمی‌شود، این همه تبلیغات در شهر است من  فقط عکس خواننده و کنسرت را گاهی دیدم؛ هیچ تبلیغی از دیگر مراکز هنری ندیده‌ام.»
 راستی چرا نتوانسته‌ایم مراکز هنری و گالری‌های‌مان را معرفی کنیم؟ مگر این‌ها  جزء مهمی از پازل  توسعه‌ی جامعه  نیستند. چرا هیچکس نباید چند گالری شهر را حداقل نام ببرد. موزه صنعتی که سالیان سال است فعالیت می‌کند وروی آن مانور داده شده که البته همان هم زیاد نبوده، برای مردم آشناتر است. مکان‌های خصوصی که همه با سختی  خود را سر پا نگه داشتند کجای برنامه‌های کلان شهری قرار داشته یا دارند؟ 

 پاسخ یک داروساز شوکه‌ام می‌کند
گالری که باید هنر را به شهر و جامعه تزریق کنند، غریبه هستند؛ به امید یافتن روزنه‌ای ادامه می‌دهم؛ به داروخانه‌ای می‌روم تا از دکتر بپرسم. «این سوال‌ها را از من نباید بپرسید اگرسوال دارویی و درباره سلامت داری بپرس...» جوابش شوکه‌ام می‌کند چرا نباید؟ مگر تنها کسانی که کارشان با فرهنگ و هنر مرتبط است،  فقط باید بدانند؛ دکتر و مهندس و چه و چه مگر نیاز به هنر ندارند؛ هنر نگاه آدم را تغییر می‌دهد و یک پزشک اگر نگاه هنری داشته باشد قطعا موفق‌تر است و دیدگاهی انسانی‌تر دارد. مگر فقط برای سلامت جسم باید دارو مصرف کرد؟ پس سلامت روح چه  می‌شود؟ تا زمانی که همه‌ی اقشار جامعه فرهنگ و هنر را جزو الزامات روز مره نبینند، امیدواری من بی‌فایده است. 

 اتفاق سال رونمایی از آلبوم رضا بیجاری است
به هر حال ادامه می‌دهم. سه خانم جوان توجه‌ام را جلب می‌کنند؛ مهین‌ناز، الهام و مریم در پارک قدم می‌زنند. مهین‌ناز مشاور سلامت است می‌گوید: «بله تقریبا می‌شناسم؛ یکی شهر فرهنگ و یکی دیگر هم در میدان آزادی و یکی هم در خیابان شفا است، باغ ملی هم فکر کنم باشد.» از گالری‌ها جایی را نمی‌شناسد ولی یک بار نمایشگاهی در کافه‌ای بوده که رفته؛ مهترین اتفاق سال هم از نظرش آلبوم رضا بیجاری است. به حرف‌هایش فکر می‌کنم؛ نمایشگاه را وقتی دیده که به کافه آمده؛ این یعنی وقتی هنر به میان مردم آمده دیده شده؛ این خیلی خوب است، نمایشگاه‌های خیابانی و امثال این‌ها  هر چند کم اما گاهی بوده، اگرچه آنها هم نتوانسته علاقه به هنر را در جامعه نهادینه کند؛ چرا؟ شاید تلاش‌های ما مکرر و مستمر نبوده؛ قطعا اگر مردم، فعالیت‌های هنری را بیشتر ببینند، تاثیر بیشتری از آن و آشنایی بیشتری با آن خواهند یافت. الهام فوق لیسانس جزاخوانده جایی را نمی‌شناسد و می‌گوید: «تا حالا جایی نرفتم.»
 مریم ساکن شهاب است و سینماهای شهر و فرهنگسرای کوثر را نام می‌برد ولی می‌گوید: کمتر رفته و فیلم‌ هم در خانه می‌بیند، گالری‌ها را اما نمی‌شناسد و اصلا نمی‌داند کرمان چند گالری دارد. موزه صنعتی برایش آشنا است. 
مردی 70 ساله که بازنشسته است می‌گوید: «از ما گذشته!» به راستی آیا از او گذشته؟ پاسخ بدون تردید منفی است، نه؛ یاد دوستی افتادم که در یک کشور توسعه یافته تحصیل می‌کند، او برایم نقل می‌کرد که  در کشوری که زندگی می‌کند، افراد بالای 60 سال تازه هنر را شروع می‌کنند؛ اما ما این‌جا چه کرده‌ایم که این شهروند این را می‌گوید. 

 معرفی خوب مخاطب می‌‌اورد
 صالح، عارف و امیر دانش آموزان سال دوازدهم  رشته‌ی علوم انسانی هستند از آن‌ها هم می‌پرسم. پاسخ آنها هم منفی است نه؛ مراکز فرهنگی منظورتان چه جور جایی است؟ موزه صنعتی، موزه دفاع مقدس؛ جواب‌هایش برایم تازگی ندارد؛ به همان پله‌ی اول بر‌می‌گردم. می‌پرسم: یعنی شما هیچ جا را نمی‌شناسید؟ می‌گویند:‌بنرها را دیده‌ایم؛ پارک ریاضیات جایی است که نمایش‌ها در آن برگزار می‌شود یکی هم در مصلی داریم که چند وقت پیش ماهی در خاک بود. می‌پرسم اگر بدانید دنبال می‌کنید؟ می‌گویند: چرا که نه؛ اگر خوب باشند می‌رویم. این تلنگر بزرگی است که وقتی برنامه‌ای خوب معرفی می‌شود مردم می‌روند.
 جوانی 32 ساله ساکن خیابان باستانی پاریزی، فرد بعدی است که به سراغش می‌روم می‌گوید: ما شبکه پنج (شبکه سیمای کرمان) را بیشتر می‌گیریم و بقیه را نمی‌دانم؛ درباره‌ی گالری‌ها هم می‌گوید:«همین‌ها که در پارک مادر می‌زنند!» او که خیابان محل سکونتش به نام یکی از مفاخر کرمان است حتی خود او را هم نمی‌شناسد! آنچه مسلم است این است که گویا ما نتوانسته‌ایم فرهنگ را در دل خانواده‌ها نهادینه کنیم؛ نمی‌دانم، نخواسته‌ایم یا ضرورتش را احساس نکرده‌ایم؛ همان شبکه پنج اگر گالری‌ها و مراکز هنری را معرفی می‌کرد آیا این‌قدر غریب بودند؟  این جوان باز شدن پل سیدی را اتفاق مهم سال می‌داند، شاید چون جلوی چشمش بوده و تاثیرش را دیده؛ حال آنکه متاسفانه برنامه‌های هنری در معرض دید کسی نیست.

 به خاطر گرانی کمتر کتاب می‌خرم
ساناز دانشجوی معماری و ساکن خیابان شفا است او بیشتر به سینما می‌رود و گاهی اگر نمایشی باشد آن را می‌بیند و از بین گالری‌های شهر گالری صنعتی را می‌شناسد. مهران مهندس عمران است او به دلیل مشغله‌ی کاری فرصت رفتن به مراکز فرهنگی و هنری را ندارد؛ می‌پرسم جایی را می‌شناسید ؟پسرم چند باری مرا به کنسرت برده بقیه را نمی‌دانم؛ از گالری‌ها هم خبری ندارم .خیابان هزارو یکشب جای دیگری است که می‌روم، مردی میانسال توجه‌ام را جلب می‌کند 40 ساله است و نامش حسین است کارمند است و کتابفروشی‌ها را سر می‌زند امابه دلیل گرانی زیاد توانایی خرید ندارد و می‌گوید به همین خاطر کمتر کتاب می‌خرم. اما اگر بتواند و مطلع شود برنامه‌های فرهنگی را شرکت می‌کند. او پیشنهادی هم دارد و این‌که اگرجایی باشد که برنامه‌های فرهنگی و هنری را اطلاع رسانی کند خیلی خوب است و مردمی که دوست دارند و نمی‌دانند مطلع می‌شوند. این حرف‌اش در میان این همه ناامیدی به دلم نشست. او نام هیچ گالری‌ را نمی‌داند ولی شنیده که چند گالری در شهر وجود دارد که تاکنون فرصت رفتن به آنها را پیدا نکرده؛ خیابان شریعتی مقصد بعدی‌ام است .محبوبه که 40 سال دارد معلم خصوصی زبان است می‌گوید: من آموزشگاه‌های زبان می‌روم و این آموزشگاه‌ها را می‌شناسم.می‌دانم گالری در شهر داریم ولی کسی را نداریم نمایشگاه بگذارد؛ برای همین کاری آن‌جا ندارم بروم. این را قبلا از چند نفری شنیده بودم که فقط اگر آشنایی نمایشگاه بگذارد می‌روند و دیگر نباید بروند. این همان ضعف معرفی و شناخت را نشان می‌دهد که نتوانسته‌ایم جامعه را به دیدن همه‌ی نمایشگاه‌ها عادت بدهیم و خیلی‌ها هنوز فکر می‌کنند گالری جای آن‌ها نیست.

 هنر خصوصی به سختی نفس می‌کشد
 به پایان روز رسیدم و گزارش تمام شده  و من در پی این سوالاتم که چرا بعد از گذشت این همه سال فعالیت تک افرادی که از دل و جان در بخش خصوصی فعالیت کردند هنوز فرهنگ و هنر  این‌قدر در این شهر غریب است؛ شاید الان همه خود را فرهنگی و عاشق آن بدانند ولی او غریب است و مثل غریبی آشنا در شهر به سختی نفس می‌کشد تا کی بتواند نمی‌دانم. باید از متولیان پرسید: مگر تبلیغ و معرفی برای هنر چقدر سخت است. ما در هجمه‌ی تصویرهای تبلیغاتی باربط و بی‌ربط از هزاران محصول هستیم که روازنه از در و دیوار شهر بر سرمان آوار می‌شوند و همه آنها برای در آمد بیشتر است. اما هنر که درآمد ندارد. بله؛ فلان مرکز هنری که در این شرایط دوام آورده، به سختی نفس می‌کشد و   نمی‌تواند هزینه‌های هنگفت تبلیغات را بدهد اما اگر به توسعه شهر فکر می‌کنید، پس می‌دانید که باید باورش کنید.

0