سه شنبه 28 فروردین 1403
  • جامعه
  • شماره خبر: 9605125
  • 17 مرداد 1396
  • 19:03
  • امتیاز:5/4
  • امتیاز شما
قابل انتشار نیست!

گفت‌وگو با «محمدرضا احمدی» به مناسبت «روز خبرنگار»

قابل انتشار نیست!

اشاره: به قول شاعر: «باز روز خبرنگار رسید». هفدهم مردادماه –یعنی همین سه‌شنبه- «روز خبرنگار» است. گفتیم خوب است دست‌کم در این یک‌روز و در این یک‌صفحه، بی‌خیالِ «دیگران» شویم و برویم سراغِ یک «خبرنگار». ...

اشاره:

به قول شاعر: «باز روز خبرنگار رسید». هفدهم مردادماه –یعنی همین سه‌شنبه- «روز خبرنگار» است. گفتیم خوب است دست‌کم در این یک‌روز و در این یک‌صفحه، بی‌خیالِ «دیگران» شویم و برویم سراغِ یک «خبرنگار». حضرت سعدی گفت: «دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم»؛ اما از قضا ما گرد جهان و حتی ایران نگردیدیم، بلکه در همین استان و شهر خودمان، و اصلاً در همین نشریه‌ی خودمان، یک خبرنگارِ کهنه‌کار و کاربلد را پیدا کردیم. «محمدرضا احمدی» بیش از 20سال است که به شغل شریف خبرنگاری مشغول است و عاشقانه هم مشغول است. گفتیم با او به گفت‌وگویی متفاوت بنشینیم و شیوه‌ای را برای مصاحبه برگزیدیم که در برخی از نشریات کشور، سابقه‌دار است! شما مخاطب محترم را به‌مناسبتِ «روز خبرنگار»، به خواندن این گفت‌وگوی ویژه و البته صمیمانه، دعوت می‌کنیم.

 

 نام؟

محمدرضا.

 

نام خانوادگی؟

احمدی.

 

نام پدر؟

قنبر.

 

شغل پدر؟

مثل نادر ابراهیمی؛ ابوالمشاغل!

 

سن خودتان؟

متولد 52ام، باید حدود 43سال بشود، شاید هم 44سال!

 

چرا خوب مانده‌اید؟!

(با خنده) به قول کرمانی‌ها؛ «توتُم» کرده‌ام، و به قول شاعر: تو مو می‌بینی و من پیچش مو!

 

شغل؟

دلیل همین مصاحبه؛ خبرنگار.

 

همه‌ی شغل‌هایی که تا امروز داشته‌اید؟

از دوران نوجوانی، هم‌زمان با تحصیل، به طور جدی کار می‌کردم؛ از زولبیافروشی و پخت آن گرفته تا بستنی و فالوده‌فروشی در مغازه‌ی پدرم. مدتی کارمند بنیاد شهید و مدتی هم کارمند اداره‌ی فرهنگ و ارشاد بوده‌ام. دوره‌ای هم (حدود سال‌های 72 به بعد) به‌عنوان خبرنگار در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی مشغول به‌کار شدم. یک دوره هم، نقاشی ساختمان و نقاشی چوب... (البته مربوط به زمانی است که از همه‌کس و همه‌چیز بریده بودم.) اما دوباره کار روزنامه‌نگاری را در نشریات محلی، ازجمله «کرمان‌شهر» از سر گرفتم که تا امروز ادامه دارد.

 

سخت‌ترین شغل تا امروز؟

اگرچه می‌گویند خبرنگاری جزو شغل‌های سخت دنیاست –که هست- و شغل پراسترس و پرمشقتی است، اما برای من همیشه شیرین و لذت‌بخش بوده. شغل‌های دیگری را هم که تجربه کرده‌ام، اگرچه برخی مثل نقاشی ساختمان و چوب نیاز به فعالیت بدنی دارد و سخت است، اما این مشاغل هم شیرینی خودش را دارد؛ بعد از رنگ یک دکور چوبی یا یک ساختمان با زحمت زیاد، وقتی حاصل کار را می‌بینی، حس خوبی دارد.

 

پردرآمدترین شغل تا امروز؟

نقاشی چوب و ساختمان، البته اگر مشتری‌ها خوش‌حساب باشند.

 

پس چرا خبرنگاری را ادامه دادید؟

شاید به خاطر همان شیرینی و لذت. شاید یک‌جورهایی معتاد این حرفه شده‌ام و نمی‌توانم رهایش کنم.

 

مرکز ترک اعتیادِ خوب سراغ داریم ها!

(با خنده) کار از این حرف‌ها گذشته... در این حرفه، بیش از 20سال با کمترین درآمد و حتی سال‌ها بدون بیمه و مزایای دیگر فعالیت کردم، اما نتوانستم رهایش کنم و به شغل دیگری روبیاورم. البته این را هم بگویم که شغل خبرنگاری، یک موقعیت اجتماعی ویژه به آدم می‌دهد که قابل مقایسه با بقیه‌ی مشاغل نیست.

 

این موقعیت ویژه‌ی اجتماعی، دردسر هم داشته؟

گاهی بله، متأسفانه برخی مسئولان فکر می‌کنند خبرنگاران «خبرکِش» هم هستند و گاهی بی‌اعتمادی‌شان آدم را آزار می‌دهد!

 

اولین‌بار که نوشته‌ای از شما در نشریه‌ای چاپ شد؟

کار خبرنگاری را به صورت حرفه‌ای با روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» شروع کردم و اولین نوشته‌های من، خبرهایی بود که دهه‌ی هفتاد در همین روزنامه منتشر شد. البته بیشتر بدون نام؛ چون معمولاً اخبار بدون نام خبرنگار منتشر می‌شوند.

 

و آخرین مطلبی که به اسم شما منتشر شده؟

گزارش جلسه‌ی شورای اسلامی شهر کرمان و مصاحبه با شهردار، همین هفته‌ی گذشته در نشریه‌ی «کرمان‌شهر». گزارش آغاز مرمت قبه‌ی سبز هم، در سایت خبری «کرمان‌شهرآنلاین» منتشر شد.

 

کدام‌یک را ترجیح می‌دهید: خبر، گزارش، مصاحبه؟

هرکدام لطف خودش را دارد؛ البته گزارش را بیشتر ترجیح می‌دهم، اما بیشتر در زمینه‌ی مصاحبه فعالیت کرده‌ام.

 

مصاحبه آسان‌تر است یا گزارش؟

مصاحبه از گزارش خبری آسان‌تر نیست؛ اما آسان‌تر است از گزارش‌هایی که در آن‌ها مثلاً به مسائل و مشکلات جامعه می‌پردازیم و باید گفت‌وگوی مردمی، گفت‌وگو با کارشناس، گفت‌وگو با مسئولان و درنهایت جمع‌بندی داشته باشد، که خیلی مکافات دارد، و البته جایش واقعاً در بسیاری از نشریات محلی کرمان خالی است.

 

تا حالا شده با کسی مصاحبه کنید بعد بگوید چاپش نکن؟

بله.

 

علتش را هم گفته؟

مصاحبه با برخی از مسئولان بوده که بعداً بنا به دلایلی از انتشارش پشیمان شده و البته علت را هم نگفته‌اند، اما می‌شود حدس زد!

 

و قبول کردید که چاپ نشود؟

در طول مدتی که به خبرنگاری مشغول بوده‌ام، تلاش کرده‌ام هرچه می‌نویسم در راستای کمک به شهرم باشد و به همین دلیل، قبول کرده‌ام که مصاحبه منتشر نشود؛ خودم هم به این نتیجه رسیده‌ام که انتشارش به‌صلاح نیست.

البته ممکن است بعضی‌ها ‌دنبال جنجال و حاشیه‌سازی باشند و چنین مصاحبه‌هایی هم معمولاً خوراک مناسبی برای حاشیه‌سازی است، اما من از این کار همیشه پرهیز کرده‌ام.

 

در کار خبرنگاری، از چه چیزی می‌ترسید؟

از هیچ‌چیز.

 

حتی از اشتباه تایپی هم نمی‌ترسید؟!

(با خنده) آن که البته! متأسفانه گاهی هم پیش آمده؛ به‌خاطر شتاب‌زدگی!

 

آخرین اشتباه تایپی که چاپ هم شده باشد؟

حضور ذهن ندارم؛ شما به یاد دارید؟

 

نه، پس لابد فاحش نبوده!

بله، چون اگر فاحش بود حتماً یادم می‌ماند. گاهی هم پیش آمده که خوانندگان نشریه تماس گرفته‌اند و اشتباه تایپی یک متن را گوشزد کرده‌اند.

 

حرفِ خواننده شد. راستی مردم نشریه می‌خوانند؟

خب با وجود فضاهای مجازی و در دسترس بودن خبر، خواهندگان و خوانندگان نشریه‌ها کم شده‌اند، اما چون نشریه‌ی ما -کرمان‌شهر- بیشتر به مسائل مربوط به شهر می‌پردازد و من هم چندسالی است در این زمینه فعالم، دیده‌ام که این حوزه و این نشریه خوانندگان پروپاقرصی دارد؛ اتفاقاً برخی با من در ارتباط هم هستند و حتی گاهی مشکلات شهر را می‌گویند تا به گوش مسئولان شهری برسانم.

 

رسانده‌اید؟

بله، خوش‌بختانه چون با مسئولان شهری ارتباط نزدیکی دارم، همیشه سعی می‌کنم مسائلی را که مردم مطرح می‌کنند، به‌جای انتشار در نشریه که گاهی موجب حاشیه‌سازی می‌شود، به مسئولان منتقل کنم تا مشکلات از این طریق حل شود.

 

حل هم شده است؟

برخی از مشکلات حل شده. اما کار در حوزه‌ی شهر به این سادگی‌ها نیست و بسیاری از مشکلات یک‌شبه قابل حل نیستند.

 

هیچ‌وقت به این متهم شده‌اید که چون خبرنگار نشریه‌ی شهرداری هستید، از این نهاد دفاع بی‌جهت می‌کنید؟

بله، بارها.

 

و جواب‌تان به این اتهام؟

همیشه سعی کرده‌ام  براساس اطلاعاتی که از پروژه‌ها و اتفاقات ریز و درشت حوزه‌ی شهر دارم، در رابطه با موضوعی که مطرح شده، به گونه‌ای توضیح دهم که طرف مقابل متوجه شود بی‌جهت دفاع نمی‌کنم؛ بلکه آن شخص به دلیل اطلاعات کمی که دارد، اشتباه فکر می‌کند.

 

آخرین کتابی که خواندید؟

«دسته‌ی چهار، گروهان یک» مجموعه‌داستانی از محمد قاسمی.

 

آخرین فیلمی که دیدید؟

«خوب، بد، جلف».

 

سه کتاب برای جزیره‌ی تنهایی؟

قرآن، دیوان حافظ، آینه‌داران آفتاب.

 

سه شیء برای جزیره‌ی تنهایی؟

قلم، کاغذ، کتاب.

 

سه شیء که همیشه همراه‌تان هست؟

لپ‌تاپ، خودنویس، کاغذ.

 

مهم‌ترین مشکل خبرنگاری در روزگار ما؟

معیشت، بیمه، نداشتن امنیت شغلی، نداشتن ساعت کار مشخص.

 

اگر یک میلیارد تومان پول داشتید با آن چه می‌کردید؟

قابل انتشار نیست... بگویم ریا می‌شود! (با خنده)

 

کوتاه درباره‌ی «هفدهم مرداد»؟

تازه شدن داغ دل! (با خنده)

 

کوتاه درباره‌ی کرمان؟

بار دیگر شهری که دوستش می‌دارم.

 

محله‌ی خواجه خضر؟

زندگی، خاطره.

 

محمد دانشور؟

همسایه‌ی دیواربه‌دیوار، روزنامه‌نگار دوست داشتنی و دانشمند. خدا رحمتش کند.

 

دفتر نشریه؟

آرامش.

 

قبل از طوفان یا بعدش؟

قبل و بعد از دوشنبه‌ها!

 

کلمه؟

ابزار کار.

 

رپرتاژ؟

آب حیات!

 

آگهی تسلیت؟

خدا همه‌ی رفتگان را بیامرزد!

 

حق‌التحریر؟

بخور و نمیر!

 

تیتر یک؟

چی بزنیم؟! (با خنده)

 

سیاسی؟

نیستم.

 

اجتماعی؟

واجب است.

 

فرهنگی؟

هستم. (با خنده)

 

خبر؟

خبر آمد خبری در راه است

سرخوش آن دل، که از آن آگاه است...

 

> سیاوش کتابچی

 

0