و خاطراتی کنار کاسۀ چینی گلسرخی فالودهفروشی جامانده
پروین میرزاحسینی*- بازار کرمان برای من همیشه خاطرهانگیز و دوستداشتنی بوده، هنوز وقتی به بازار میروم در خیالم صدای چکش مسگران را تصور میکنم. سمفونی زیبایی که تماشایی بود. از جلوی هر مغازه که رد میشدی استادکاران با چند شاگرد کنار دستشان مشغول ساخت ظروف مسی بودند.
دور میدان ارگ هم پر بود از مغازههایی که اجناس خارجی میفروختند، بازار کویتیها با کاپشنهای چرم و شلوارهای جین آبی و سورمهای.
من اما بازار کفاشها را بیشتر دوست داشتم مغازههایی که نزدیک عید پر میشد از کفشهای قرمز دخترانه با پاشنههای تقتقی.
بازار کفاشهای کرمان که حالا پر شده از مغازههای پر زرق و برق طلافروشی، روزگاری نه چندان دور، پر بود از مغازههایی با کفشهای اسپرت و مجلسی که اکثر خانوادههای کرمانی برای خرید به آنجا سر میزدند.
نیمههای شهریور که فصل خرید مدرسه بود راهی بازار کفاشها میشدیم. ساعتها در بازار بالا و پایین میرفتم و کفشهای مختلف را پا میکردم، پدرم با حوصلهی زیاد همراهیام میکرد، تا بالاخره از میان صدها مدل جور و واجور یکی را انتخاب میکردم.
بعد از خرید کفش و در حالی که هر کدام با خوشحالی جعبهی کفشی در دست داشتیم راهی خیابان ناصریه میشدیم. همیشه بعد از خرید در بازار مقصدمان مغازهی کوچک فالودهفروشی در خیابان ناصریه بود.
آن روزها خیابان ناصریه یک خیابان دوطرفه و کمعرض با درختان نارون بیشماری بود که بیهیچ چشمداشتی سایهی خنک خود را به عابران پیاده هدیه میکردند.
وارد مغازه که میشدیم، آخرین میز را که پشت یک پرده رنگ و رورفته بود انتخاب میکردیم و منتظر میماندیم تا پیرمرد یا شاگردش برای گرفتن سفارش بیایند و البته که سفارش همهی ما فالوده بود.
زیاد معطل نمیشدیم. شاگرد مغازه خیلی زود کاسه بشقابهای چینی گلسرخی فالوده را که روی هم چیده بود میآورد. فالوده خنک کرمانی با تکههای یخ و شیرهای که با گلاب و یا عرق نعناع به آن اضافه کرده بود، خستگی خرید را از تنمان دور میکرد.
هنوز طعم خوش آن را زیر زبانم احساس میکنم و عجیب است که پس از این همه سال، هیچجا فالودهای با آن طعم را نچشیدم. شاید خوشیهای کوچک زندگیهای سادهی آن روزگار، طعم فالوده را دلچسب میکرد.
*روزنامهنگار