نجمه کامیابی - شعر یعنی لطافت؛ یعنی واژههایی که در کنار هم جان میگیرند. شاعری یعنی توانِ جان دادن به واژههایی که هر روز هزاران بار در گفتوگوها استفاده میشوند؛ جان دادن به واژههای ساده.
شعر میجوشد. جاری میشود و گاهی ماندگار.
شاعرها میتوانند خیاط باشند، میتوانند معلم باشند، میتوانند مادری باشند عاشق گلدان و چای تازهدم یا پدری سختکوش، با دغدغههایی از جنس شهر و شهروندی.
شاعرها میتوانند راننده تاکسی باشند؛ در جستوجوی سوژههایی که کمتر دیده میشوند.
حسین ایرجی شاعریست که شغلاش رانندگی تاکسی است یا رانندهای است که در دنیای شعر نفس میکشد، هرچه هست تاکسی او پر از شعر است.
لطفا خودتان را معرفی کنید؟
حسین ایرجی هستم سوم آبان 1361 در بم به دنیا آمدم. در رشته ادیات دیپلم گرفتم و 3 فرزند پسر دارم.
به چه کاری مشغول هستید؟
راننده تاکسی هستم.
شغلتان را دوست دارید؟
از سال 82 در شرکت سیم کابل کرمان مشغول به کار شدم اما در سال 89 به دلیل تعطیل شدن شرکت بیکار شدم بعد از آن رانندگی تاکسی را انتخاب کردم.
اولین شعرتان را در چه سنی سرودید؟
از حدود 10-11 سالگی شعر میگفتم. و تمام اشعارم با تاریخ سرودن آنها را هنوز دارم. چه در دوران سربازی و چه حالا. هنوز هم گاهی در حال رانندگی بیتهای اول شعری به ذهنم میرسد که یادداشت میکنم.
آیا شعر گفتن شما در کار رانندگی خللی ایجاد نمیکند؟
خیر، بسیاری از سوژهها را هنگام رانندگی پیدا کردهام و بسیاری از شعرهایم را هنگام رانندگی سرودهام، سوژههایی که بهانهای شدهاند برای سرودن شعر. مثل شعر قلک شکسته که پسر بچهای در حال فروختن فال بود. با دیدن این پسر بچه اشعاری به ذهنم رسید و در همان زمان شروع به نوشتن آن کردم.
شعرهایتان را برای مسافران هم میخوانید؟
بله، مجموعهای از اشعارم را در ماشینم دارم و مسافرانم آنها را مطالعه میکنند و نظرشان را میدهند. خیلی از مسافران از من خواهش میکنند تا برایشان شعرهایم را بخوانم مخصوصا افرادی که از شهرهای دیگر به کرمان میآیند. با بسیاری از این مسافران هنوز هم ارتباط دارم.
از چه زمانی جدیتر وارد عرصه شاعری شدید؟
سال 87 با آقای مهندس ایمان باقری آشنا شدم و با پیگیریهای ایشان به شب شعر دعوت شدم در آنجا با آقای مظهری (اشک کرمان) آشنا شدم برای اولینبار شعرهایم را در آن شب شعر خواندم و اتفاقا مورد تایید آقای مظهری هم قرار گرفت. آقای مظهری چند تا از شعرهایم را که شنید گفت: اشعار شما ترانه است و برای خوانندگانی مثل آقایان عبدالهی و نکویی عالی است.
هیچ کدام از شعرهایتان برای ترانه استفاده شده است؟
با استادیو آقای رنجبر، استادیوی کلاسیک آقای عبدالهی، استادیوی مهروطن آقای نکویی و هوای دیروز آقای محمودشاهی آشنا شدم و توانستیم چند آلبوم هم کار کنیم.
یکی از کارهایی که برای خودم خاطرهانگیز شده ترانه خاک سرخ است این کار را سال 93 حسام محرابیان اجرا کرده و کاری محرمی است. و امسال هم مجموعهای آماده کردم به نام قلک شکسته که در مورد کودکان کار است. به دوستان شعرآشنا در معاونت فرهنگی شهرداری کرمان هم نشان دادم که خواندند و تشویق کردند.
با معاونت فرهنگی شهرداری چطور آشنا شدید؟
یک روز بازرس تاکسیرانی برگه جریمه را روی دستاش گذاشته بود تا مرا جریمه کند. من مجموعه اشعارم را که در ماشین داشتم به او دادم که به عنوان زیر دستی استفاده کند. با دیدن اسمم روی جلد با تعجب پرسید این شعرها را خودت گفتهای؟ بعد از من دعوت کرد تا با هم به ملاقات آقای مهدینژاد که مسئول تاکسیرانی بود برویم آقای مهدینژاد با دیدن اشعارم من را به دوستان شعر دوست در معاونت فرهنگی معرفی کرد و ایشان با دیدن اشعارم و خواندن آنها تشویقم کردند و قرار شد برای گرفتن مجوز و تامین هزینه چاپ کتابم، کمک کنند.
آیا در فضای مجاز هم فعال هستید؟
بله من در اینستاگرام فعال هستم. با یکی از هنرمندان شیرازی به نام آقای محمد یزدانپناه هم از همین طریق آشنا شدم و به شیراز رفتم.
سخن آخر...
مردم به من خیلی لطف دارند ولی بعضی از مردم به رانندگان تاکسیها کملطفی میکنند و به دلیل نداشتن پول خرد از راننده دلخور میشوند. از مسئولان تقاضا دارم نرخنامه را طوری تنظیم کنند که رانندگان بتوانند راحتتر پول مسافران را حساب کنند.
صیاد
حسین ایرجی
صدای نالهای شبگیر, کنار برکهای خاموش
یکی تمساح سرگردان و یک ماهی بازیگوش
سکوت برکه میگوید در اینجا هیچ صوتی نیست
فقط باد و درختان و یه دنیا ناجوانمردیست
صدای ماهی تنها, به دام رقص یک صیاد
سکوت برکه میمیرد ''به آسانی یک فریاد''
نجابت میشود تحریم و یک لحظه وزَغ بیدار
نگاهش خیره در آب و زِ تصویر خودش بیزار
تصور میکند شاید صدا از حرکت آب است
نمیداند "جنایت سرکش و مردانگی خواب است"
به خود آهسته میگوید بخواب و قصه کن کوتاه
ولی در لحظهای دیگر صدای نالهای پر"آه"
کمی آرام جلو میرفت که شاید سایهای باشد
برای رفع "دلتنگی"دلاآآ پروانهای باشد
ولی افسوس که ,,رویا,, بود و تنهایی مداوم شد
همین در حال رفتن بود دُم تمساح مزاحم شد
تمام نقشه ها لو رفت, همه نامردیهارو شد
صدای ناله ی ماهی, وزَغ هم ناله با او شد
کمی آنسوتر از برکه کنار کلبه ای در راه
,,شجاعت,, زندگی میکرد به سرکوبی هرخودخواه
تمام قصه را فهمیدوتمساح درقفس اُفتاد
سزایش میشود زندان هرانکس برهوس افتاد